#یادگاری_سرخ_پارت_14

غزل-اهان خودشه.منم خواستم حسابی بهش خوش بگذره .دس فرمونمو بهش نشون دادم.

با خنده میگفت:بابا سرعت.سرعتم تقربا بالا بود و حامد همیشه وقتی این طرز رانندگی منو میدید میگفت :باور کن مقصدمون اون دنیا نیستا شیوا جون.سرعتمو کم کردم .به این فکر کردم که چه زود به اون مقصد رسید ولی بی من.

غزل-چیه چرا پکر شدی یهو؟

چیزی نیس.هنوز چند تا خیابون بیشتر طی نکرده بودیم که ت ترافیک گیر کردیم.

شیشه ها رو پایین دادم و به غزل نگا کردم که عینک افتابیش رو زده بود.داشبورد رو باز کردم وعینکم رو برداشتم.

وقتی به چشام زدم غزل گفت:شیوا یه چیزی یگم؟

اوهوم.غزل-اصلا بهت نمیاد ازدواج کرده باشی چه برسه به اینکه بچه داشته باشی.میدونی چرا؟

چرا؟

غزل-چون چهرت خیلی ظریف وبچه گانس.خارج از تعریف ولی چهره با ظرافتی داری.با اینکه یه بچه داری ولی اندامت کاملا دخترونس.وقتی عکس عروسیت رو دیدم مثل فرشته ها شده بودی.اندام وچهره ظریفت تو لباس عروس دیدنی شده بود.

لبخندی زدم وگفتم:مرسی متعلق به دوستان عزیزم هستم.حامدم همیشه میگفت میگم هنوز بچه ای نگو نه.یه نگا به چهرت کن.مثه بچه ها میمونی.نمیدونم چرا با گفتن این جمله یادش برام زنده شد.روم رو سمت دیگه برگردووندم که متوجه نگاه های خیره کننده یه نفر شدم.پوریا بود که درس هم ردیف باما تو ترافیک بود. عینکی به چشم نداشت و به راحتی متوجه شدم نگاش سمت ماست.سعی کردم از پشت عینک به چهرش دقت کنم طوری که حتی متوجه نشد.از از اونجایی که خودش راننده نیود کاملا تو دیدم بود.

با اینکه تو جذابیت افراد سخت گیر بودیم ولی متاسفانه جذاب بود ونمیشد انکار کرد.

بینیش دقیقا فرم بینی حامد رو داشت.موهاش رو برعکس حامد بهم ریخته وکج زده بود.تیپ کاملا اسپرت.رنگ چشماش رو تو چند تا برخورد دیده بودم.قهوه ای بود.تیره تر از چشمای حامد.حامد چشمای عسلی رنگ داشت.موهاش روشن تر از حامد.ابروهای کوتاه وکم پشتی داشت که وقتی امروز اخمش رو دیدم کاملا به چهرش جذابیت میداد.نمیدونم چرا با حامد مقایسش میکردم.راه تقریبا باز شده بود.اول اوونا حرکت کردن.به پلاک ماشین نگا کردم که دیدم گذر موقته.

حتی نفهمیدم ماشینش چیه.کلا تو کار چیزای خارجی بود.خودش اینجا چی کار میکرد.این همه علافه به خارجیا داره بره خلرج از کشور.تازه راحت تر میتونه با دخترای خارجی بیشتری اشنا شه.

غزل سرفه ای کرد گفت:اون طرف چیزی هس ما خبر نداریم؟این سمت که چیزی نیس.

با خنده گفتم:اخی.اتفاقا بود ولی یادم به تو نبود.

باز لباش رو برگردوند وگفت:ااااااایییییییش.خیلی خب بابا.نخواستیم.تو مشغول باش بزا به ما چیزی نرسه.

-از ما گذشته رفیق.شما جوونا باید حواستون به اطراف باشه.

راه افتادم به سمت بزرگراه.سرعتم رو به افزایش بود.از طرفی کلی تو ترافیک الاف شده بودم.

romangram.com | @romangram_com