#یادگاری_سرخ_پارت_13
به غزل گفتم بفرمایین.گیتی جونه.هومن کلافش کرده.تماس ر برقرار کردم.
سلام گیتی جون.نزاشتم جواب بده که گفتم کلاسم تموم شده الان میام قربونتون برم.
در کمال تعجب جواب داد:نیازی نیس عزیزم.لباسای هومن رو پوشیدم امادش کردم ببرم پیش خاله پری.زنگ زدم اول یه اجازه بگیرم که نوه ی گلم دارم میبرم .میدونم چقدر حساسی عزیزم.بعدم تا شب اونجام تو هم نری خونه دیگه ناهار بیای همینجا.چی میگی عزیزم؟
با لحنی اروم گفتم:این حرفا رو نزنین گیتی جون.هومن همون طور که پسر منه پسر شما هم هس.تازه وقتی پیش شماس خیالم از هر جهت راحته.میدونم بهتر از من مراقبشین.پس منم میام همون جا.
باشه مادر بیا همون جا.خاله پری هم دلش میخواد تروببینه.خیالتم راحت راحت عزیزم.
خیالم راحت هس گیتی جون.شرمنده که این همه تو دردسر میفتین.
این حرفا رو نزن عزیزم.مزاحمت نمیشم دیگه خدافظ.
خدافظ شما.به غزل نگا کردم که با چشمای گشاد مشتاق منتظر حرف زدن من بود.منم چشمکی براش زدم وگفتم:
شانس خوبی داریااااااااا.هومن با مامان بزرگش رفته مهمونی.منم تا ناهار در خدمتتونم.
برق خووشحال تو چشاش بود.از جاش بلند شد و گفت:پاشو بریم تا ناهار چیزی نمونده.
متعجب گفتم:بشین اب انارو بخور.میرم چه عجله ای.بعد از خوردن با بی تاب شدن غزل سریع پولشو حساب کردم وو موقع رفتن دیدم پوریا تو کافه نی.گویا رفته بود.
غزل میگفت:شیوا میخوام دست فرمونتو بهم نشون بدیااااااااااااااااااا.
ااااااای به چشم.پس کمربندتو محکم ببند واسه مقصد اون دنیا.
خنده کنان به ماشین رسدیم.غزل بی طاقت بد و سریع تو ماشین جا گرفت.تا پشت فرمون جا گرفتم گفت:زود باش دیگه.
با خنده گفتم:عجله داری واسه اون دنیا؟
نه به جان تو.با کلی امید سوار شدم.مثه ادم برونیاااااااااااااا.
با اخم گفتم:دستت درد نکنه.ماشین رو رشن کردم و غزل مشغول پخش سیستم بود.بالاخره یه موزیک تقریبا شاد پیدا کرد.
romangram.com | @romangram_com