#یادگاری_سرخ_پارت_114
تصمیم گرفته بودم به محض دیدنش کشیده ای بخوابونم تو گوشش.کلی حرف اماده کرده بودم.
از دیدنش ترسی نداشتم فقط نمیخووواستم تهدیدش رو عملی کنه.
پامو از در بیرون گذاشتم.تا اومدم درو ببندم صدای پیچیدن ماشینی که با سرعت زیادی داشت وارد کوچه شد رو شنیدم.
به سمتش برگشتم که دیدم جل پام زد رو ترمز.سرعت نور داشت فکر کنم.
خیلی خونسرد بودم که تا قیافه پوریا ر دیدم میخواستم پس بیفتم.یا خدا.قسم میخورم که تا به حال عصبانیت رواینجوری تو نگاه و چهره ی کسی ندیده بدم.ضربان قلبم به صد رسیده بود.چشماش کاسه ی خون شده بود.
چیزی نمونده بود که فرار کنم و خودم رو تو خونه مخفی کنم.ولی داشت نزدیک و نزدیک تر میشد.تا بخوام کلید و دربیارم کارم ساختس.از طرفی تهدیدش چی؟
به سختی اب دهنم روقورت دادم و نفس هام رو بیرون میدادم.
اونقدری بهم نزدیک شد که سینه به سینم ایستاد.اصلا دستام هیچ حرکتی نمیکرد.حرف تو دهنم خشک شده بود.
خیلی وحشتناک شده بود.در حالی که لرزش دستام رو حس میکردم دوباره نگاش کردم.
دستاشو تو جیبش برد و نگاهی به اطراف کرد.لباش رو تر کرد و با اشاره ای کوچک به سمتم گفت:
تو..پشت...گوشی چی گفتی؟نگاش رو منتظر کرد و دستش به سمتم.
نفسی بیرون دادم و با باز و بسته کردن چشمام اعتماد به نفسی به دست اوردم و با جدیت گفتم:
گفتم تو یه دروغگوی پستی.یه ...یه ه*ر*زه.
میخواستم ادامه بدم که چنان سوزشی رو روی گونم حس کردم که صورتم به طرفین کج شد.هنوز اهنگش تو گوشم میپیچید.
با نفرت نگاش کردم و دستم رو سمت گونم بردم.
نگاش عصبی تر از قبل بود.خواستم حرفی بزنم که با قدرتی که تو دستاش بود چنان مچ دستم رو کشید که چیزی به نقش زمین شدنم نمونده بود.
منو با خودش میکشوند وبا حرکتی تو ماشینش هولم داد.با فریاد گفتم:
چی کار میکنی عوضی؟
romangram.com | @romangram_com