#یادگاری_سرخ_پارت_11
نگاهی بهم کرد و گفت چته باز؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
گفتم:یه نفس بگیر عزیزم.خفه نشدی یه بند حرف زدی؟خنده ای کرد و گفت نه.حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم:
ترجیح میدم از این ماشین استفاده نکنم.بعدم اروم تر کردم صدامو گفتمکترجیح میدم از یادگاری های عزیز ترین کسم استفاده نکنم.رومو یه سمت دیگه چرخوندم.غزل فهمید باز یه حالی شدم بحث عوض کرد وگفت:راستی هومن چطوره؟میخوام بیام ببینمش.خیلی شیرینه.
چهرم خوش رو تر کردمو گفتم:هومنم خوبه.اخی اسمش اوردی دلم تنگ شد براش.
غزل لباشو به حالت خاصی بگردوند وگفت: نه بابا.بعدم گفت باشه بدو بریم استاد اممده سرکلاس بیچاره شدیم.
وسط پله ها نگام با نگا اشنایی تلاقی پیدا کرد.پووریا بود که داشت از پله ها پایین میومد.سعی کردم بی توجه باشم.ولی غزل نگاش روش ثابت مونده بود.قتی دقیق شدم دیدم به پوریا خیره نشده بلکه به پسری که همراهه پوریاس خیره شد.
نگامو سمت پوریا بردم که بهم نزدیک شده بد.مقابل شونه هام رسید.بازم قلبم به تپش افتاد.احسلس فشار عجیبی روی قلبم داشتم.وولی وقتی از کنارم رد شد به حال خودم برگشتم.خدایا یعنی چی؟این حال من چه معنی میده؟نمیدونم حس اینو داشتم با نزدیک شدن پریا یه تکه یگم شده از وجودم بهم رسیده وقتی ازم دور میشد اون یه تکه رو با خودش میبرد.کلافه بودم از این حس و حال عجیب.با اخم به غزل نگا کردمو گفتم:ماشالادید زدنت خوبه هااااااااااا.ضایع نگا میکنی جای تو بودم دقت بیشتری میکردم.
نگاه متعجبی کرد وگفت:منو میگی؟کیو دید میزدم؟حرفا میزنیاااااااااااا.حالا دید بزنی به کجای دنیا برمیخوره.
بیخیال.ولش کن.شوخی کردم کسی متوجه نشد نیس من خیلی باهوشم فهمیدم.
نه جان غزل بگو دیگه؟
اگه اشتباه نکنم پووریا نبودولی اون دوستش رو زیر ذره بین چشات گذاشته بودی.نه؟
-معلومه پوریا نبود.ما با توجه به ظرفیت دید میزنیم.ما رو چه به نگا کردن از ما بهترون؟
از حرفش خندم گرفته بودو گفتم:نترس مطمئن باش پوریا رو هم دید بزنی به دنیا برنمیخوره.
ابرهاش داد بالا و گفت:تو این دید زدنا باید یه چیزی بهت برسه.ازپوریا حتی نگا کردنم بهت نمیرسه.پس باید بیخیالش شد.
یه ابرمو دادم بالا و گفتم:چه خبره بابا.یه جوری حرف میزنی انگارتحفه هس.
-خبر نداری دیگه.قبل از بیماریش ونیومدنش به دانشگاه من شنیده بودم اصلا دوس دختر ایرونی نداره.جدیدا شنیدم از وقتی دوباره اومده تو دانشگاه عوض شده.یعنی دیگه با همون خارجیا هم نمیپره.به خاطر همینه میگم باید با توجه به ظرفیت دید بزنی دیگه.
از حرفایی که میشنیدم نمیدونستم بخندم یا متعجب باشم.رو به غزل گفتم:حتما دلش هوای دخترای ایرونی کرده که همون خارجیا روهم نداره.نه؟یه نگاه به غزل کردم وگفتم دیوونه حواست کجاس.یه طبقه بالاتر رفتیم.
romangram.com | @romangram_com