#یادگاری_سرخ_پارت_10
کش وقوسی به بدنم دادم و از پای میز تحریربلند شدم.به سمت تخت خواب هومن رفتم.دوتا دستش رو بالا اورده بود ونزدیک گوشش گذاشته بود.غرق تماشاش بودم.یه ب*و*سه رو دستاش بعد پیشونیش زدم وخوابیدم.
با صدای هومن از خواب پریدم.فهمیدم گرسنش شده.سریع شیر براش درس کردم و دوباره خوابید.
صدای اذان رو شنیدم.وضو گرفتم و مشغول نماز شدم.نمازم تموم شد.سرم رو سجاده ی حامد گذاشتم.ب*و*سه ای رو سجادش زدم.اشک تو چشام حلقه بست.چرا رفتی حامد؟چرا عشق من؟الان کجایی؟مطمئنم جای خوبی هستی.یادته اخرین بار چی بهم گفتی؟گفتی:شیوا نذار بیشتر از این زجر بکشم.بزار زود تر برم.یادته ب*و*سه ای اغشته به خون رولبم نشوندی؟حامد دلتنگتم.خیلی وقته.جرئت پیدا کردن کسی که قلبت رو بهش اهدا کردی ندارم.میدونی چرا؟چون اگه سرم رو روی سینش بزارم دیگه ازش جدا نمیشم.بزا با دلتنگیت بسوزم.حامد تنها مسکن روحم هومنه.یادته همیشه میگفتی من مطمئنم بچمون خوشگل میشه؟عزیزم بچمون خوشگل شد اما بابایی نداره که بهش بگه پسر خوشگلم.حامد میدونم کنارمونی.میدونم چشم ازمون برنمیداری.دوست دارم عشق من.منتظرم بمون.ولی ......ولی فک نکنم روحم به اندازه ی تو بزرگ باشه که بیام پیشت.
نمیدونم چقدر گریه کرده بودم ولی وقتی دستی رو سجاده کشیدم خیس خیس بود.
فردا صبح وقتی بیدار شدم هومن تو تختش نبود.فهمیدم بیدار شده وو گیتی جون اونو برده.رفتم پایین که دیدم گیتی جون هومن رو تو ب*غ*لش گذاشته و مشغوول عوض کردن لباسشه.سلام و صبح بخیر بلندی گفتم.
گیتی جون با خنده گفت:سلام دخترم.بدو صرتتو بشور اماده شو.صبحانه امادس.مگه امروز کلاس نداری عزیزم؟
لبخندی زدم و گفتم:چراگیتی جون.هومن خیلی وقته بیدار شده؟
نه عزیزم.تو راهرو رد میشدم صداشو شنیدم سریع اومدم پیشش بردمش بیرن.نزاشتم خیلی گریه کنه.چشات چرا قرمزه مادر؟نکنه باز دیشب گریه شبونه سر دادی؟
گفتم نه گیتی جون.دیشب خووابم نمیبرد از بیداریه.
فهمید راستشو نمیگم سری تکون داد وگفت بدو دیرت میشه هااااااااا.
چشمی گفتم وبعد از خوردن صبحانه سمت هومن رفتم و ب*و*سه بارانش کردم.
مرد خونه نبینم گریه کنیاااااااا.گل پسر من مامان بزرگ رو اذیت نکن امرووز زود میام خونه.لبخندی به گیتی جون زدم وگفتم شرمنده مامان.امروز قول میدم زود بیام.
اخمی کرد و گفت:مگه نگفتم این حرفا رو نزن.بدو دیرت شد.امروز ه*و*س کرده بودم با ماشین حامد برم که البته همه دارایی هاشو به نام خودم زده بود.رو به گیتی جون گفتم:میشه سوییچ ماشین حامد رو بدین بهم.امروز ه*و*س کردم با ماشین اون برم؟
لبخندی زد و گفت:عزیزم اون که ماشین خودته.سوییچ تو کش پیش خون گذاشتم.
تشکری کردم وب*و*سه ای برای هومن فرستادم ویکی هم برای گیتی جون وخدافظی کردم.سمت ماشین رفتم.سعی میکردم کمتر ماشین حامد روبیرون ببرم.تقریبا بعد از مرگش شاید 3 الی 4 بار استفاده کرده بدم ازش.سوار ماشین شدم ونفس عمیقی کشیدم.احساس مسکردم بوی حامد تو ماشین پیچیده و من باید مشامم رواز عطرش پر کنم.
به سمت دانشگاه حرکت کردم.ماشین رو سر خیابون پارک میکردم چون احساس خوبی نداشتم از اینکه بعد از مرگ حامد بخوام نشون بدم وضعیت مالی خوبی دارم.به هر حال تعدادی از بچه ها میدونستن که من ماشین نداشتم وبعد از ازدواجم با ماشین میام ومیرم.حتی برای اینکه جلب توجه نکنم از حامد خواسته بودم برای من یه زانتیا بگیره و با اون دانشگاه میومدم.ووارد دانشگاه که شدم غزل از پشت صدام میکرد.خدایا یه شعوری نصیب این دختر کن.حداقل با فامیلم صدا نمیکنه.نزدیکم شد گفت:سلام.بابا با کلاس.دیدم امروز با چی اومدی؟بالاخره دلت اومد سوارش بشی.بابا حامد خدابیامرز هم راضی نیس کنج پارکینگ خونه این عروسک خاک بخوره
romangram.com | @romangram_com