#یادم_تو_را_فراموش_پارت_92

پریسان-فدات بشم عزیزم...

سپس نگاهی به خانه ی نقلی و تزیین شده آنها کرد...

-مثل اینکه من زیادی زود اومدم...

مثل خروس بی محل...

سوگند دستش را گرفت و به طرف راهرو منتهی به اتاقش برد...

-نه اتفاقا خیلی هم به موقع اومدی عزیزم...

کلی کار دارم و انقدر هول شدم و هیجان امشب رو دارم که نمیدونم چکار بکنم...

پریسان در حالی که با کنجکاوی اطرافش را نگاه میکرد به همراهش وارد اتاق شد...

صدایش را کمی پایین اورد و نزدیک سوگند,که مشغول جمع کردن وسایل اتاق بود ایستاد...

پریسان-میگم که...

سوگند نگاهش کرد...

-جونم بگو...

پریسان لبش را با زبان کرد...

-رابط ات با سعید چطوره؟؟

یعنی منظورم اینکه آشتی کردین؟؟

راستش بعد از سفر کیش و اون قضایا خیلی نگرانت بودم...

همش خودم رو مقصر میدونستم که ازت خواستم بیای...

سوگند لبخند گرم و اطمینان بخشی به رویش زد...

-نه عزیزم خیالت راحت همه چیز خوبه و آرومه,چند روز بعد از برگشتمون سعید ازم معذرت خواهی کرد و کلی منتم رو کشید...

بعدم قول داد دیگه تکرار نشه...

میدونی پری,سعید تازگی ها خیلی خوب شده...

مثل قبل شده , حتی بهتر از قبل...

بهتر از روزای اول...



پریسان به چشمان شادش نگاه کرد و هم مانند او لبخند زد...

سپس به آن طرف اتاق رفت تا مانتو و شالش را آویزان کند...

همان موقع سعید وارد اتاق شد...

چند لحظه نگاهش روی پریسان خیره ماند...

پریسانی که قلبش از دیدن یک دفعه ایی سعید , تند تند میزد...

سوگند سرش را از کمد لباس ها دراورد و همراه حوله اش به سعید نزدیک شد...

-عزیزم حالا که پریسان اومده من برم دوش بگیرم...

تو هم تزیین ها رو کامل کن قربونت بشم...

سپس به طرف پریسان که خشک شده,بر جایش مانده بود برگشت...

سوگند-الهی فدات شم خوشگلم,اگه یاسی بیدار شد لباس هاش رو تنش کن تا حاضر باشه...


romangram.com | @romangram_com