#یادم_تو_را_فراموش_پارت_90
با چشمانی سردرگم و کلافه...
چشمانی که هر لحظه تیره تر میشد...
سعید-چون این کار غلطه...
اشتباهه...
ما فرصت هامون رو با اشتباهاتمون از دست دادیم...
با لج کردنم هامون...
اون وقتی که فرصتش بود نشد...
دیگه هم نمیشه...
پریسان-تا کی میخوای واسه اون قضایا مجازاتم کنی؟؟من تاوان انتخاب غلط و تصمیم اشتباهم رو پس دادم سعید...
دیگه کافیه...
بسه این عذاب...
سعید موهای چتری و رقصان پریسان را با انگشت کنار زد...
سعید-این مجازات نیست پری,باور کن من مجازاتت نمیکنم...
ولی چاره ایی جز این نیست...
این تقدیر ماست...
راهیه که خودمون رفتیم...
پریسان دستش را روی سینه ی سعید گذاشت و عاجزانه فشرد...
-ولی من این تقدیر رو نمیخوام...این سرنوشت و این جدایی رو نمیخوام...
من فقط تو رو میخوام...
تو فقط سعید منی...
من میخوام کنار باشم, کنارم باشی تا آخر دنیا...
پای همه چی هم وایسادم...
من هستم...
میخوام تو هم باشی...
سپس انگشت را آرام روی صورت سه تیغه ی سعید کشید...
چشمان سعید بسته شد...
عطر پریسان در مشامش میپیچید...
گرمای نفس های داغش را حس میکرد...
هنوز چشمانش بسته بود , هنوز گیج و منگ بود, که لبان داغ و آتشین پریسان روی لبانش نشست...
دیگر هیچ نفهمید...
مسخ وجود سوزان و حرارت تنش شد...
لبان پریسان روی لبانش میلغزید...
پس از چند لحظه به خود آمد و پریسان را با شدت از خود دورکرد...
صدای نفس هایش بلند و غیر طبیعی شده بود...
romangram.com | @romangram_com