#یادم_تو_را_فراموش_پارت_9
-تمومش کن لعنتی...
گلوم از فریاد میسوزه و دهانم خشک و بد طعم شده ..
معده ام میسوزه...
پلک هام رو تند تند به هم میزنم...
صدام انگارحالا از ته یه چاه درمیاد... یه چاهِ عمیق و سیاه ...
-بی انصاف...
چرا انقدر سخت مجازاتم میکنی؟؟؟
ولی اون با همون بیخیالی و خونسردی همیشگی و ذاتیش سرش رو پایین میندازه مچ دستم رو میگیره و بالا میاره...
دستِ مشت شده و سردم روی لباش ثابت میشه و حس یک بوسه ی کوچیک ...
اشکم میچکه...
آروم لب میزنه و دستم از تری لبش خیس میشه ...
-بـرو ...
تو آزادی ...
فشارِ دستش از دور مچم کم و کمتر میشه ...
دستم رها میشه ...
برمیگرده و من از جا میپرم ...
دستم رو به ستون آشپزخونه محکم میکنم تا سد راهش بشم ...
حالا صدام انقدر سرد و لرزونِ که تیره پشتم از سرماش مور مور میشه...
سرم رو به طرفین تکون میدم و اشکام روی صورتم سُر میخورن ...
-نمیزارم بری...
من نمیزارم اینجوری ولم کنی و بری...تو امروز باید با من حرف بزنی...
باید بگی چرا با من اینجوری میکنی ؟؟
بهم بگو من تاوان کدوم گناه رو دارم پس میدم که سه روز بی خبر ولم میکنی و میری ؟؟
تاوان هوس بازی هایِ ...
چشمای به خون نشسته اش و نفس های بلند و نامرتبش حالم رو بدتر میکنه ...
-خفه شو...
صدام از بغضِ محسوسی میلرزه و از فریاد های پی در پی خش خورده....
- ازت متنفرم ...
ازت بدم میاد ..
چشمای سردش رو به عصبانیت میره و صورتش هر لحظه سخت تر میشه...
-منم دقیقا همین حس رو دارم ...
باز هم بهت میگم برو، هم خودت رو راحت کن و هم من رو...
دستم رو محکم پس میزنه و به طرف اتاق قدم هاش رو تند میکنه...
romangram.com | @romangram_com