#یادم_تو_را_فراموش_پارت_10

صدای پای محکم و پر غضبش مثل پتک تو سرم میخوره...

حتی برنمیگرده نگاهم کنه که چطور زانوهام خم میشه و گوشه کانتر سُر میخورم ...

صدای نفس های نامرتبش رو میشنوم اما ...

دستم رو دور زانو هام حلقه میکنم و تو خودم مچاله میشم ...

صدای نزدیک شدن قدم هاش رو میشنوم و بوی عطر تلخ و سردش تو مشامم میپیچه ...

سرم رو بلا میگیرم تا نگاهش کنم ...

چشمای پر از کینه و خشمگینش از پشت پرده اشک لرزونِ ...

چشم هاش ترسناک و بی رحمِ ...

-مســـــیح؟؟

اما اون هم منو و هم صدای پر تمنام رو ندید میگیره و همراه با کیف دستی چرمش از دربیرون میره ...

چشمام میسوزه و هق میزنم ...

گونه هام خیسِ و هق میزنم ...

همه جا تیره و تاره ...

توی تاریکی مطلق...

قفل دستام رو دور زانوم محکم میکنم ، سرم رو روی پام میزارم , صدای گریه ام شدید تر میشه...

صدایی بلند به تاوان تمام اشتباهاتم...

آره من اعتراف میکنم که اشتباه کردم...

من خطا کردم...

من مقصرم...

صدای بلند گریه ام همراه با اعتراف دردآلوده ام ، چهار دیواری کوچیکم رو پر از غم و ماتم میکنه...

با دسته کلید مخصوصِ خود , در را باز کرد و داخل آپارتمان نقلی و کوچکش شد...

خانه ی دوست داشتنی اش که با حضور او معطر بود از خاطره های ریز و درشت ...

شیرینِ شیرین ...

مملو از عشق و محبت...

پر از لحظه های ناب و فراموش نشدنی...

به محض ورود و پیچیدن بوی خوشِ غذا در مشامش ، با ولع خاصی بینی اش را بالا کشید...

نفس کشید عطرِ خانه ی گرمش را ...

همه جای خانه بوی او را میداد...

کلید و کیفش را روی میز رها کرد و به سمت اتاق مشترکشان رفت ، هم زمان موزیک آرام و ملایمی در گوش هایش پیچید ...

همراه با لبخندی عمیق و خواستنی در نمیه باز اتاق را آرام هل داد و داخل شد...

نگاهش درون اتاق طوسی رنگ چرخید و در آخر روی او ثابت ماند...

روی موجود دوست داشتنی رو به رویش ...

پری زیبایش , پشت به او جلوی آینه ایستاده بود و همراه با زمزمه های آهنگ آرایش میکرد...

همراه با ریتم آهنگ آرام خود را تکان میداد و برای خود دلبری میکرد...


romangram.com | @romangram_com