#یادم_تو_را_فراموش_پارت_8
راستش دیگه تحمل این وضعیت رو ندارم...من خسته ام...
از همه چیز...
دندونم رو روی لبم فشار میدم...
دستم رو میزارم روی معده ی خالی و پر سوزشم...
دستاش رو از دو طرف روی کانتر میزاره و فقط نگام میکنه...
بدون اینکه ترسی توی چشمهاش باشه...
چشم هاش فقط دو تیکه یخِ...
سخت و سرد...
بر میگردم به پشت و لیوان رو با حرص آشکاری توی سینک پرت میکنم...
صدای صد تیکه شدنش توی آشپزخونه میپیچه ولی دلمِ هزار تیکه ام خنک نمیشه...
انگار که تازه از خواب بلند شده باشه قدم هاش رو به طرفم تند میکنه و منو با یه حرکت به طرف خودش میکشه...
فشارِ دستاش روی بازوهام هرلحظه بیشتر از قبل میشه...
-تو چته ؟؟
پوزخند میزنم و براق میشم تو صورتش...
-بعد از سه روز برگشتی خونه تازه میگی چته ؟؟
چشمام رو بستم و باز نفس گرفتم ...
-کجا بودی ؟؟
این سه روز کــجا بودی لعنتی ؟؟
-آروم باش ...
تُن صدای پایین ، لحن بی تفاوت و سردش آتیش به جونم کشید و صدام رو بیشتر در آورد ...
صدایی که از رنج زیاد ، حالا دیگه فریاد شده بود ...
-چرا نمیخوای فراموش کنی ؟؟
هنوزم نمیخوای ببخشی... نمیخوای کوتاه بیای...
من دیگه نمیتونم این همه فشار و تنش رو تحمل کنم چرا نمیخوای بفهمی ...
فشار دستاش کمتر میشه و چشماش ...
نه چشماش هنوزم دو تیکه یخِ ...
نگاهِ دلگیر و پر غمم رو میدوزم توی چشمای بی روحش...
چشمایی که بی خیالیِ عمیقش بیشتر از قبل جریم میکنه...
آروم پلک میزنه...
بی اینکه حالت چهره و نگاهش عوض بشه...بی اینکه حتی صداش کمی بالا بره...
صداش محکمِ...
-تو مجبور نیسی تحمل کنی...
این راهی که خودت ...
نمیزارم حرفش رو ادامه بده و مشت گره خورده و محکمم رو میکوبم تخت سینه اش ...
romangram.com | @romangram_com