#یادم_تو_را_فراموش_پارت_85
سپس به آن طرف سالن رفت و مسیح را دید, که روی کاناپه در خود مچاله شده بود...
پریسان کیفش را زمین گذاشت و به سمتش رفت...
بالای سرش ایستاد و آرام صدایش زد...
-مسیح ؟؟
مسیح آرام چشمانش را باز کرد...
موهایش پریشانش روی صورت ریخته و عرق کرده به پیشانی اش چسبیده بود...
رنگ صورتش حسابی پریده و حال ندار به نظر میرسید...
پریسان نگران کنسل شدن و نرفتن به مهمانی کنار مسیح نشست...
-چی شدی مسیح؟؟
چته؟؟
مسیح آرام دستش را روی قسمت پایینی دلش گذاشت و ناله کرد...
همان لحظه چهره اش از درد درهم شد...
-چرا یه دفعه ایی اینجوری شدی آخه ؟؟تو که تا چند ساعت پیش حالت خوب بود...
بازم درد داری؟؟
میخوای بریم دکتر؟؟
مسیح سرش را تکان داد و آرام زمزمه کرد...
مسیح-نــــه نیازی نیست...
فقط یه مسکن بهم بده , مثل همیشه یکم بخوابم خوب میشه...
پریسان نفس کلافه ایی کشید...
-ولی...
پس مهمونی امشب چی؟؟
سوگند و یاسی منتظر ما هستن؟؟
مسیح چشمانش را بست...
درآن لحظه انقدر درد داشت ,که نگاه تارش درست چهره ی پریسان را نمیدید...
ندیده لبان قرمز و آتشی اش را...
چشمان خمار و آرایش غلیظش را...
-نمیبی حالم خوب نیست پری , خیلی درد دارم...
حتی نمیتونم از جام بلند شم...
تو برو ، من یکم دیگه که بهتر شدم خودم میام ...
پریسان لبخند آرامی بر لب نشاند و دست مسیح را در دست گرفت...
-مطمئنی میخوای من برم عزیزدلم؟؟
آخه من نگرانت میشم اینجوری...
مسیح-نه چیزیم نیس نترس , مگه بار اولم هست که اینجور میشم؟؟
romangram.com | @romangram_com