#یادم_تو_را_فراموش_پارت_70
من حاضرم تمام درد های دنیا رو به جون بخرم, ولی چشمهای شیطون تو اشکی نباشه...
میخوام بازم شاد باشی و بخندی...
من میخوام وجود آرومت بازم پر از بازیگوشی و شیطنت باشه...
دستم رو روی شونه اش گذاشتم...
محیا-رفتنم واسه این چیزا نیست که تو میگی مهدیس,من از تو دلخور و ناراحت نیستم خودت هم این رو خوب میدونی...
چه طور میتونم از دوست خوبم...از خواهر مهربونم دلگیر باشم؟
از کسی که همیشه در کنارم بوده و همه جوره حمایتم کرده...
رفتن من یه جور اجباره...
باور کن واسه منم سخته...
منم از تنهایی متنفرم...
این رفتن واسه منم چیزی به جز رنج نداره,تو هم تمام زندگی من هستی مهدیس...تمام دارایی من از این دنیا...
ولی باید برم...
چقدر لحنم تلخ بود...
چقدر لحنش مایوس و ناامید بود...انگار که میدونست موندنی در کار نیست...
میدونست نظرم عوض نمیشه...
مهدیس-درست مثل چند سال پیش...
اون موقع هم همینجور بود...
همینجور رفتی...
رفتی بی اینکه بگی چرا میری...
چرا دلخوری و چرا یه دفعه ایی ویرون شدی...
خیلی تلاش کردم که بگی ,که بفهمم ولی...
وقتی من فهمیدم دیگه خیلی دیر بود...
خیلی...
ای کاش بهم اعتماد میکردی و حرف میزدی اونقت شاید...
محیا-نه مهدیس...نه
موضوع اعتماد نیست, خواهش میکنم این حرف ها رو نزن...
چرا نمیخوای بفهمی هیچ کاری از هیچ کسی بر نمی اومد...
وقتی خودش نمیخواست...
وقتی دلش گیر کسی دیگه بود, تو چیکار میتونستی بکنی؟؟
هیچی...
نه تو و نه هیچ کس دیگه ایی...
من که عشق رو زوری نمیخواستم...توی خواستن من اجباری نبود...
الان هم نمیخوام...الان هم نیست...
romangram.com | @romangram_com