#یادم_تو_را_فراموش_پارت_58
مهدیس-مامان قند داره,شیرینی نمیخوره عزیزم نکنه فراموش کردید...
عزیزمش را طوری بیان کرد که به نظر پریسان از صد فحش بدتر بود...
پریسان با اخم هایی درهم به مبل تکیه داد و پا روی پایش انداخت
مهدیس هیچ جوره با او راه نمی آمد و همراهی اش نمیکرد و پریسان هیچ گونه رفتاری برای بهتر شدن رابطه شان نمیکرد
هرچند برای او که همیشه مورد توجه همه قرار میگرفت,حالا سخت بود که این چنین از جانب یک دختر ندید گرفته شود...
مریم هیچ دلش نمیخواست,در خانواده ی کوچکش کدورتی بوجود بیاید...
همیشه با مهدیس به خاطر اخلاق و رفتارش صحبت میکرد ,ولی در این مورد اثری نداشت...
مریم-پریسان جان شب رو بمونید همین جا دخترم...
اگه خبر داده بودید, حتما یه چیزی واسه شام درست میکردم...
حالا اینجوری هم بد نشد یه چیزی دور هم میخوریم...
فردا هم که تعطیله و مسیح سرکار نمیره...
ماهم تنها هستیم...
شما که دیر به دیر میاین اینجا,حالا یه امروز رو که اومدید شب بمونید ما هم خوشحال میشیم...
پریسان نگاهش را به مهدیس و چهره ی خونسردش دوخت...
-نه ممنون از لطفتون, به مامان هم گفتم یه سر میریم اونجا,دیگه کم کم رفع زحمت می کنیم...
باید سوغاتی های مامان اینا رو هم ببریم...
romangram.com | @romangram_com