#یادم_تو_را_فراموش_پارت_5
به خودم ... به جای چشمای همسرم...
همسر دوست داشتنی خودم...
حوله ی آبی رنگم رو از روی موهام پایین میکشم ...موهای خیس و نم دارم دورم پخش میشه...
موهایی که یک زمانی عاشق رسیدگی بهش بودم...حالا حسابی بلند و نامرتب شده...
دیگه حتی حوصله چیدن مو خوه های پایینش رو هم ندارم...
واقعا این منم؟؟
با این خط کبود زیر چشم و نگاهی پوچ و خالی ...
نگاهم رو از روی صورت گُل انداخته از داغی آب , میگیرم و موهام رو آروم و با حوصله خشک میکنم...
یعنی مردِ من امروز برمیگرده ؟؟
بعد از سه روز و سه شب خونه نیومدن...
سه روز و سه شب بی خبری و نگرانی و انتظار...
هرچند زندگی من فقط شده انتظار...
انتظار یک لحظه در کنار هم بودن...خوشی کردن و لذت بردن...انتظار دیدن لبخند روی لباش...
حس گرمی دستاش...
لمس آغوش مردانه و شوهرانه اش...آغوش مردانه ایی که این روزها به طرز عجیبی سردِ...
موهای تاب دار و سیاهم رو از کنار گوش یه دونه شل میبافم و روی شونم رهاش میکنم...
نگاهم از روی حلقه ی ساده ی خوشگلم سر میخوره تا روی انگشت های ظریف و باریکم...
انگشت هایی که چند وقتی میشه گره نمیخوره تو دست های مردونه و گرمش...
دست هایی که دیگه نوازش گر نیست...
به تصویر خودم توی آینه پوزخند میزنم و اعتراف میکنم که کم کم دارم شک میکنم...
به زن بودنم...به مرد بودنش...
حالا من به همه چیز این زندگی شک دارم...
دستم به سمت رژ لب براقم میره و برمیگرده ...
واقعا نیازی هست آرایش کنم ؟؟
نه نیست...
اون که تازگی ها به صورت من نگاه هم نمیکنه...
توجهی نمیکنه...
همون لحظه صدای چرخیدن کلید توی در آپارتمان باعث میشه قلبم فرو بریزه و تپش های ملایمش ، محکم و کوبنده بشه...
لبم رو عصبی روی هم فشار میدم...
لعنت به من ...
لعنت به من که هنوزم دوستش دارم...
رژ لب براق بد جوری بهم دهن کجی میکنه...
به سختی نگاهم رو ازش میگیرم ، کمی عقب تر می ایستم و به ظاهرم نگاه کردم...
romangram.com | @romangram_com