#یادم_تو_را_فراموش_پارت_4

تاج روی سرش مثل یه پری...

ولی من پری نبودم...

نه پری که اون میخواست...

اونی که ذوق نکرد از دیدنم...لبخند نزد...دلش نلرزید...

دلش سیاه شده بود...ســیاه

اونشب دلش کجا بود؟؟

با کی بود؟؟

اون شبی که من توی رویاهام غرق بودم اون تو فکر کی بود؟؟مَردِ من با رویای کی داشت زندگی میکرد؟؟

آره انگار که از همون شب شروع شد...

شبی که تمام آرزوهام آواری شد و فرو ریخت روی سرم...

همون شبی که تا صبح لباس عروس بر تن , توی همین تخت دونفره و چروک نخوردم اشک ریختم...

شبی که تاج نقره ایی قشنگم شکست و همراه تاج قلبمم تکه تکه شد...

تمام وجودم له شد...

خرد شد...

من از همون شب نابود شدم....

فراموش شدم...

و شایدم از همون شبِ نفرین شده مُردم...





خونه ی کوچیک ودوست داشتنیم , مثل همیشه ساکت و آرومه...

بدون اینکه کوچکترین صدایی به گوش برسه...

انگار که هیچ کس نیست و هیچ وقت احدی توی این خونه زندگی نکرده و زندگی نمیکنه...

نفس نمیکشه...

انگار همه چیز خوابه...یه خواب عمیق ...

همه چی مُرده اس...همه چیز بی صداس...

نه صدای زنی...نه مردی...

نه کودکی...

نه حتی آواز پرنده ای ...

هیچی...

انگاری این خونه هم مثل من تموم شده...

انگار که همه دست کشیدن از تلاش...تلاش برای موندگاری...برای بودن...

نگاهِ خالی و نا امیدم رو از چهار دیواری نیمه روشن و غرق در سکوتم , گرفتم و به سمت اتاقم رفتم...

اتاق تنهایی هام...اتاقِ همیشه تاریکم...

رو به روی آینه می ایستم و عمیق نگاه میکنم ...


romangram.com | @romangram_com