#یادم_تو_را_فراموش_پارت_3
از رفتارم...
از ریسک بزرگی که به قیمت جوونیم تموم شد...به قیمت تمام هستیم...
ولی من هنوز هم نمیخوام قبول کنم...
نمیخوام بگم که اشتباه بود ، انتخابش...
اشتباه بود بودنم توی این خونه ی غم گرفته و تاریک...
نمیخوام...
من این خونه رو با تمام تلخی هاش دوست دارم...
من این اشتباه رو دوست دارم...
حضور کمرنگش رو هم ، دوست دارم...
من دوست دارم اون اخم های درهمش رو...اون قیافه ی عبوس و گرفته ی این روزهاش رو...
من حتی سردی چشمهاش رو هم ، دوست دارم...
دوستش دارم حتی اگه مال من نباشه...
لبام از هم کشیده میشه...
طرح یه پوزخند پر تمسخر نقش میبنده روی لبهام...
پوزخند به تمام خوش باوری هام...به رویاها و آرزوهای پوچم...
به دیوونگی هام...
چشمام رو روی هم میزارم...
من از کی این همه ، مجنون شدم...
ذهنم پَر میکشه...
از میون همه ی روزهای تلخ و شیرین عبور میکنه....
از میون تنهایی شبهام و هم آغوشی های زودگذر ، میرسه به یک شب گرمِ زمستونی....
پر از نور و روشنایی...
شبِ آرزوهام ...
یک شب رویایی که فقط خودم توی رویای شیرینش غرق بودم...
انقدر غرق بودم که راهم کج شد...
بیراه شد...
چقدردورِ اون شب رنگی و نورانی و پر استرس...
چقدر شلوغه...
چقدر همه الکی شادن و بی خودی میخندن...
خنده های مصنوعی...
تلخ...
و من چقدر ذوق کردم از دیدن خودم توی آینه...
لبخندم عمیق بود از دیدن دختر سپید پوش....
دختری که لباس سراسر سفید و درخشانش مثل لباس فرشته ها بود....
romangram.com | @romangram_com