#یادم_تو_را_فراموش_پارت_42

پوچ و تهی...



پریسان با لبخندی پر کرشمه به طرف مسیح برگشت...



-معرفی نمیکنی عزیزم؟؟؟



مسیح مطیعانه دست روی سینه اش گذاشت...



-ای به چشم...



خوب شد یادم انداختی به جون خودم داشت فراموشم میشد سپس





دستش را دور کمر پریسان حلقه کرد و او را بیشتر به خود چسباند...



-این پری کوچوی خوشگل و زیبا که میبینی خانوم منه...



پریسان خانوم...



همسر خوب و مهربون من...



لبخند پریسان عمیق تر شد...



دلبرانه و فریبنده تر...



دختر به صورت زیبا و اساطیری اش نگاهی انداخت...



واقعا زیبا بود ...



این اولین باری بود که او را میدید...



حالا به مسیح حق میداد که اسیر این چشم ها شده باشد...



اسیر این صدای طناز و گوش نواز...


romangram.com | @romangram_com