#یادم_تو_را_فراموش_پارت_149

مسیح بعد از رساندن پریسان به بیمارستان, به سمت خانه حرکت کرد, تا هم کارت بانکی اش را برای فردا بردارد و هم دوش کوتاهی بگیرد , لباس هایش را عوض کند و کمی استراحت کند...

پریسان جز چند لقمه ی کوچک آن هم به زور و اجبار از دستان مسیح , چیزی نخورده بود...

چیزی از گلویش پایین نمیرفت و انگار راه مری اش با تکه ایی سخت مسدود شده بود...

مسیح اما , با تمام دلواپسی ها و آشفتگی ها سعی کرده بود غذایش را کامل بخورد , تا به قول خودش جان در بدن داشته باشد و برای فردا آماده باشد...

میدانست فردا روز سختی در پیش دارد و با روشن شدن هوا و تابیدن خورشید, آشفتگی هایش بیشتر هم میشود...

به هیچ وجه نمیخواست ضعیف باشد و زیر بار این مشکلات مصیبت بار, کمرش خم شود...

میخواست محکم واستوار بایستد و برای سلامتی تک فرزندش نهایت تلاشش رابکند...

سرش کمی درد میکرد...

به محض رسیدن به خانه , قرص ژله ایی قرمز رنگ را با لیوانی آب , فرو داد و حوله به دست , به سمت حمام حرکت کرد...

شیر آب سرد را تا آخر باز کرد و زیر دوش ایستاد...

سرش را بالا و به سمت قطرات سرد آب گرفت...

آب از سرش و رویش پایین چکید و سردی و خنکی آب به تمام جانش نفوذ کرد...

این آب سرد و نفس گیر برای حال خرابش خوب بود...

برای ذهن درهم و درگیر اش...

ذهنی که برای لحظه ایی آرام نمیگرفت و از فکر و خیال خالی نمیشد...

مدام به فردا فکر میکرد...

به حرف های دکتر نامجو و تمامی شنیده هایش...

به جواب آزمایشی که نشان از ناقل بودنش داشت...

به اشتباهی که شده بود و قیامتی که میخواست به راه بیندازد...

اشتباهی که به قیمت زندگی پسر پنج ماه اش تمام شده بود...

به قیمت اشک های چکیده از چشمان همسرش و این درد های قفسه ی سینه ی خود...

مطمئن بود ساده از کنار این قضیه عبور نخواهد کرد و باعث و بانی آن اشتباه غیر قابل بخشش و جبران ناپذیر را به خاک سیاه خواهد نشاند...

حالا دیگر برایش مهم نبود که این اشتباه از جانب چه کسی بوده...

مطمئن بود زندگی هرکسی را که مصوب این خطای بزرگ بوده به لجن خواهد کشید...

.

.

با زنگ خوردن آلارم گوشی که هفت صبح را نشان میداد , از خواب بیدار شد...

دستش را محکم به صورتش کشید...

موبایلش را برداشت و شماره ی پریسان را گرفت و منتظر ماند تا جواب بدهد...

-الو...

-سلام پری خوبی عزیزم؟؟امیر حسین خوبه؟؟

پریسان نفسش را به بیرون فرستاد...

-مرسی بد نیستم...

امیر هم خوبه تازه شیر خورده...یکم ناآرومی میکنه ولی بهتر از دیروزه...


romangram.com | @romangram_com