#یادم_تو_را_فراموش_پارت_147

-دلم چیزی نمیخواد...

مسیح شانه اش را بیشتر فشرد...

-آخه اینجوری که نمیشه پریسان...

فردا صبح میخوان از هردومون تست بگیرن , باید جون داشته باشیم یا نه؟؟

اینجوری که جفتمون همین جا از حال میریم...

دیگه کی مواظب این طفل معصوم باشه؟؟

پریسان ناگهان سرش را بلند کرد و به طرف مسیح چرخید...

صدای استخوان های گردنش را شنید و هم زمان دردی در سر و گردنش پیچید , ولی ترسی که در جانش رخنه کرده بود و از درون لهش میکرد , باعث میشد چیزی دیگر را حس نکند...

-ت ... تست واسه چی؟؟

چی میگی ت ... تو؟؟؟

مگه ما چیکار کردیم که تست بگیرن اصلا؟؟

چشمان مسیح روی صورت رنگ پریده و لبان لرزانش چرخید و در چشمان هراسان اش قفل شد...

-یادت رفته دکتر نامجو چی بهمون گفت؟؟

گفت فردا تمامی آزمایشات رو دوباره تکرار میکنیم تا همه چیز کاملا مشخص بشه...

پاهای پریسان سر خورد و از صندلی آویزان شد...

صدای بلند طپش های قلبش را میشنید و حس میکرد, هر لحظه ممکن است قلب سنگینش , سینه اش را بشکافد و بیرون بزند...

لحظه ایی چشمانش را بست و سعی کرد آرام باشد و خوب و درست به همه چیز فکر کند,تا حرف نا به جا و اشتباهی نزند...

میخواست کمی تمدد اعصاب کند و بر خود مسلط باشد...

مسیح با دقت , با نگرانی توام با تعجب, نگاهش میکرد...

میدانست از بابت بیماری فرزندش نگران و ناراحت است ولی این ترس چشمان و لکنت زبانش را نمیفهمید...

پریسان چشمانش را باز کرد...

صدایش کمتر از قبل میلرزید...

اعصابش کمی آرام تر شده بود و فکرش بهتر کار میکرد ...

لحن صدایش معترض بود...

-مسیح من اصلا نمیفهممت...

واقعا فکر میکنی این آزمایش ها نیازه؟؟اون هم الان تو همچین وضعیتی؟؟

فکر میکنی این کارها دردی رو از اون بچه دوا میکنه؟؟

توی این شرایط بحرانی , چه فرقی میکنه که آزمایشات قبل از ازدواج ما اشتباه شده و ما متوجه این بیماری لعنتی نشدیم؟؟

دیگه چه اهمیتی میتونه داشته باشه , وقتی که کار از کار گذشته؟؟

آب ریخته رو دیگه نمیشه جمع کرد مسیح...

من دارم از نگرانی واسه بچم پر پر میزنم , اونوقت تو به فکر اینی که بفهمی چرا آزمایشت اشتباه شده؟؟

چرا مسیح؟؟



مسیح کمی خود را عقب کشید و به دیوار سفید پشت سرش تکیه داد...


romangram.com | @romangram_com