#یادم_تو_را_فراموش_پارت_134
من اگه مواظبش نباشم و ازش نگهداری نکنم پس کی اینکار رو بکنه؟؟
خودت که میدونی این بچه ضعیفه...
نیاز داره من همش کنارش باشم عزیز من...
مسیح ابرویی بالا انداخت و صاف نشست...
-من نگفتم مواظبش نباش و واسش مادری نکن...نگفتم تنهاش بزار و کنارش نباش...
چرا اتفاقا این خیلی خوبه که همش مواظبی و حواست بهش هست...
من خیلی خوشحالم که انقدر مادر خوب و وظیفه شناسی واسش هستی...
اما نه 24 ساعت...
تو دیگه داری زیاده روی میکنی پری...
توحتی بیشتر شبها هم کنار امیر حسین میمونی و کنار اون میخوابی...
پریسان اخم هایش را درهم کشید...
خودش حسابی خسته بود و حرف های مسیح خستگی اش را بیشتر میکرد...
خسته از کارهای زیاد و بدقلقی های امیر حسین...
خسته از کم دیدن سعید...
-وای مسیح این بچه شب ها هم درست نمیخوابه...
خودت که میبینی همش بیداره و نق میزنه...
همش میترسم نکنه یه اتفاقی واسش بیوفته...
من مدام نگرانش هستم اونوقت تو اینجوری میگی بی انصاف؟؟
مسیح از جایش بلند شد و بعد از بوسیدن دستان کوچک امیر حسین به طرف در اتاق حرکت کرد...
-ولی اینا دلیل نمیشه که اصل من رو بیخیال بشی و کنار بزاری...
هرچیزی جای خودش رو داره پریسان جان...
.
.
صدای بلند گریه و هق هق های امیر حسین در فضای خانه پیچیده بود...
صدایی که یک لحظه هم قطع نمیشد بلکه هرلحظه شدت بیشتری می یافت...
پریسان با چهره ایی نگران و ترسیده , کودک کوچک و پنج ماه اش را از روی تخت بلند کرد و در آغوش گرفت....
درون آغوشش تکانش میداد بلکه کمی آرام شود ...
ولی امیر حسین آرام نمیگرفت و گریه اش بند نمی آمد...
گویی چیزی اذیتش میکرد و باعث ناراحتی و دردش میشد...
امیر حسین درون آغوش پدر , هق هق میکرد و اشک های ریز و روان از چشمان درشت و قهوه ایی اش پایین میچکید و صورتش را خیس وخیس تر میکرد...
پریسان از جایش بلند شد ...
-مسیح؟؟
romangram.com | @romangram_com