#یادم_تو_را_فراموش_پارت_118
ضبط همچنان میخواند...
با همان صدای بلند..
میخوام تو رو ببینم
نه یک بار نه صد بار به تعداد نفسهام
برای دیدن تو نه یک چشم نه صد چشم همه چشمها رو
میخوام
مسیح عقب ایستاد ، با سری پایین افتاده...
دست یخ کرده اش محکم به صورتش کشید ..
دلش نمیخواست دیگر آن گیجی منگی درون چشمانش را ببیند...
آن بی تفاوتی و بی خیالی را...
پریسان با چهره ای پکر جلو آمد و کنارش ایستاد ...
همزمان نگاهش روی جعبه ی مخملی و کوچکِ روی میز ثابت ماند...
با سر انگشت مخل های نرمش را لمس کرد ...
صدای زمزمه های آرام و خش دار همراه شد با قدم های محکم و مردانه اش به سمت اتاقِ کارش...
-اولین سالگرد ازدواجمون مبارک...
ساعت حوالی 7 شب بود ,که کیف و دیگر وسایل مربوط به کارش را برداشت و از اتاقش بیرون آمد...
romangram.com | @romangram_com