#یادم_تو_را_فراموش_پارت_117
من ...
مسیح با دقتِ همیشگی اش، خیره نگاهش کرد...
-یعنی میخوای بگی نمیدونی چه خبره؟؟
ای شیطون فکر کردی میتونی من رو گول بزنی و سرم رو شیره بمالی؟؟
کور خوندی خانوم کوچولو...
پریسان سرش را تکان داد...
هم زمان لبخندآرام و بی صدا از لبان مسیح پر کشید...
نابود شد لبخند شیرینِ لبانش...
برق چشمانش به یک باره خاموش شد و جایش را به ناباوری داد...
به بهت..
-پریسان؟؟؟
ولی نگاه پریسان همان گونه بود...
غرق در خوابی سنگین و طولانی...
-امروز چندمِ مگه؟؟
تولدمه؟؟
مسیح شک زده پریسان را رها کرد و چند قدم به عقب برداشت...
romangram.com | @romangram_com