#یادم_تو_را_فراموش_پارت_110

-نمیدونم والا از این سعید مارمولک هیچی بعید نیست...

هرچی نباشه دوست شفیق شماست...

حالا بی شوخی نمیدونی کجاست؟؟

گفتم یه زنگ بزنم اونجا شاید شما ازش خبر داشته باشید, آخه گوشیش هم خاموشه...

یکم نگرانش شدم...

مسیح سرش را خاراند و روی صندلی چرخید...

-والا بنده بی خبرم از این کارهای شوهر شما...

تا الان که خواب بودم , الانم باید برم دنبال خانوم گمشده ی خودم بگردم...

سوگند-وا؟

یعنی چی مسیح؟؟مگه کجاس پری؟؟

مسیح-تو خونه که نیس انگار , حالا زنگش میزنم ببینم کجا رفته اول صبحی...

سوگند از مسیح بابت بیدار کردنش عذر خواهی کرد و بعد از صحبت کوتاهی تلفن را قطع کرد...

با قطع شدن تلفن , مسیح سریعا شماره ی پریسان را گرفت و منتظر شد تا جواب دهد...

پس از خوردن چهار بوق بلاخره صدای کمی گرفته و نفس زنان پریسان, در گوش هایش پیچید...

صدایی که سعی میکرد شاد و سرحال باشد...





مسیح-الو؟هیچ معلوم هست شما کجایی پری خانوم؟؟

پریسان نگاهی به آلاچیق چوبی کمی آن طرف انداخت و با قدم های نسبتا بلندی از آن دور شد...

-سلامت رو خوردی پسر خوب؟؟

صبح جمعه ی شما هم بخیر عزیزم , خوب خوابیدی؟؟

مسیح-میگم کجا رفتی این وقت صبح...

تو نباید به من بگی و از خونه بری بیرون...

-وا مسیح تو چرا انقدر بداخلاقی امروز؟؟

بابا خب خواب بودی دلم نیومد بیدارت کنم , در ضمن اگه یه سر بری سر یخچال میبینی واست پیغام گذاشتم آقای اخمالو...

مسیح تلفن را به آن دستش داد و وارد آشپزخانه شد...

-حالا کجا هستی؟؟

نگاه پریسان باز هم به سمت آلاچیق و مرد تنهای نشسته روی صندلی های کوتاه چوبی چرخید...

سعید برایش دستی تکان داد...

پریسان لبخند زد...

پریسان-اومدم پارک محله پیاده روی...

وای مسیح نمیدونی چه هواییه...عالیه عالی... تو هم پاشو بیا تنبل خان...

میچسبه ...

مسیح به تکه کاغذ چسبیده روی در یخچال نگاهی انداخت...


romangram.com | @romangram_com