#یاهیشکی_یاتو_پارت_61
پریا- بخدا داداش خیلی اصرار کرد مجبور شدم.
پرهام- حالا قیافه ی این مظلوم هارو به خودت نگیر. شوخی کردم.
پریا- ای بدجنس
پرهام- چی گفت بهت؟؟
پریا- بخدا هیچی.
دیگه بیخیال شدم و زیاد بحث روکشش ندادم. مطمئن بودم که آرشام به پریا چیزی نگفته وگرنه امکان نداشت ازم پنهون کنه. بعد از چند دقیقه گیسو اومد ولی انگار اصلا اون گیسوی قبلی نبود. چشماش اشکی بود و خیلی پکر بود.
پرهام- چیزی شده؟؟
گیسو- نه چطور؟؟
پرهام- ناراحت بنظر میای. پدرت چیزی گفت بهت؟؟؟
گیسو- نه چیزی نیست
پرهام- بگونمیخوام بگم. چرا میگی چیزی نیست
گیسو- چیزی نیست که بخوام بگم...
از تغییر رفتارش تعجب کردم. تا به حال باهام اینجوری حرف نزده بود.حتی پریا هم تعجب کرد. بلند شد و از کنارم رفت ولی من مطمئن بودم که پدرش یه خبری بهش داد که اینجوری پکر شد . دیگه طرفم نیومد و رفت یه گوشه ای تنها نشست و رفت تو فکرو علکی ظاهرش رو حفظ میکرد و به همه لبخند میزد. از نگاه کردن به من فرار میکرد و منم کلافه شده بودم. کیک روبرید وکادوهارو باز کردو وقتی کادوی من که یه گرننبند از جنس طلا سفید بود ک پلاکش اسم خودش بود رو دید ازم تشکر کرد و لبخند تلخی زد و به گردنش بست. پریا هم براش یه ساعت نقره خریده بود. از پریا هم تشکر کرد. بعد از تموم شدن کادوها آرشام اومد وسط و بلند بلند شروع کرد به حرف زدن...
آرشام- خانومها و آقایون میخوام ضبط رو خاموش کنم و دعوت کنم از یکی از دوستای عزیزم تا بیاد اینجا و زنده برامون بخونه. به افتخار پرهامه عزیزم
romangram.com | @romangram_com