#یاهیشکی_یاتو_پارت_57


گیسو- سلام. اگه توبدونی من چی کشیدم میخواستم زودتر بیام ولی نذاشتن

پرهام- حالا که اومدی بیا بریم. دیگه حق نداری منو تنها بذاری.

خندید و چمدونش رو برداشتم و دستشو گرفتم وراه افتادیم.

گیسو- کلی کار دارم واسه جشن تولدم. همه ی کارام مونده

پرهام- باهم همه ی کارهارو انجام میدیم نگران نباش.

بالاخره روزه موعود رسید وتوی این چند روز توی هر کاری کناره گیسو بودم وهمه ی کارهای مربوط به تولدش رو باهم انجام داده بودیم.

توی اتاق داشتم حاضر میشدم. دوش گرفتم وبیرون اومدم. شلوار کتون مشکی رنگم رو پوشیدم و پیرهن اسپرت سفید رنگی که اندامی بود و خیلی هم تنگ بود رو پوشیدم. موهاموسشوار کشیدم و با ادکلن هم دوش گرفتم و کت اسپرت سرمه ای جیرم روهم پوشیدم و از پله ها پایین رفتم. با صدای بلند پریا رو صدا کردم... با اومدن پریا به سمته خونه ی خاله ی گیسو حرکت کردیم. کوچه شلوغ بود و معلوم بود بیشتر مهمونها اومدن حتما تا حالا گیسو خیلی منتظر مونده. ماشینو پارک کردم و پیاده شدم و دست پریا رو گرفتم و راه افتادیم.

پریا- خاله اش عجب خونه ای داره ها

پرهام- به خونه ی ما که نمیرسه

پریا- اونکه معلومه(خنده)

وارد خونه که شدیم حسابی شلوغ بود. آرشام و امیر به طرفم اومدن. با تعجب به امیر گفتم:

- امیر تواینجا چیکار میکنی؟؟

امیر- اتفاقا من میخواستم اینوازت بپرسم. من که با دعوته آرشام اومدم. و تو؟؟؟؟

پرهام- منم همکلاسیه خانومه نوابی هستم و دعوت شدم. ولی خب خوشحال شدم که دیدمت.

romangram.com | @romangram_com