#یاهیشکی_یاتو_پارت_40


پریا- فدای داداشم. خوشم اومد از سلیقت. حرف نداره. دختر به این خوشگلی و خوش اخلاقی تو عمرم ندیده بودم. من که عاشقش شدم.

پرهام- ولی میترسم...

پریا- از چی؟

پرهام- از اینکه ردم کنه

پریا- عمرا مثله تورو از کجا میخواد پیدا کنه؟

پرهام- بیخیال پریا. اونطوریام نیست. کله دانشگاه منتظرن یه نیم نگاهشو ببینن.

پریا- ولی من مطمئنم اونم تورو میخواد از رفتارش معلوم بود. تو چقدر خنگی... اگه بهش نگی ممکنه از دستت بپره ها. از ما گفتن بود.

پرهام- نمیدونم. گیجم باید در موردش فکر کنم.

پریا- پس من میرم بخوابم تو هم فکر کن

پریا رفت و من موندمو هزار تا فکرو خیال توی سرم. نمیدونم کی خوابم برد.



فصل پنجم

برف همه جارو سفید پوش کرده بود. زمستونه سردی بود یک ماهی به عید نوروز مونده بود وکلاسها هم یواش یواش تق و لق شده بود ولی منو گیسو هنوز سره کلاس حاضر میشدیم. رابطه ام با گیسو تقریبا صمیمی تر شده بود ولی هر بار که میخواستم از احساسم بهش بگم قبلش بهم گوشزد میکرد که مثله برادرش می مونم وحالم رومیگرفت. دیگه تصمیموگرفته بودم باید همه چیزو بهش میگفتم. قرار بود برای تعطیلاته عید بره تبریز میخواستم زودتر فکراشو بکنه تا من هم از این سرگردونی دربیام.

کلاس تموم شد و گیسو داشت وسایلش رو جمع میکرد که گفتم:- گیسو صب کن کارت دارم...لبخندی تحویلم داد ومنتظرم موند تا منم وسایلم رو جمع کنم. و با هم از کلاس خارج شدیم.

romangram.com | @romangram_com