#یاهیشکی_یاتو_پارت_15
پرهام – هوووو درس حرف بزن. گم نمیشم راهو بلدم.
گیسو- گفتم گم شو قیافه ی نحستونبینم. امروزخدا تو رو برای عذابه من فرستاده.
پرهام- پس بروخدارو شکر کن که همچین فرشته ای روبرای عذابت فرستاده.
بلند بلند خندیدم و گازشو گرفتم و رفتم آخیش دلم خنک شد. حالش گرفته شد ولی دختره بیچاره زیره بارون مثله موشه آب کشیده شده بود.کاش میرسوندمش. حتما اگه این پیشنهاد رو بهش میدادم لنگه کفششو پرت میکرد توی صورتم. از این فکرم خندم گرفت و پخش روروشن کردم و صدای خواننده ی مورد علاقم توی ماشین پیچید.
فصل سوم
نزدیک یک هفنه از دختره چشم عسلی خبری نبود. حسابی کلافه بودموخودمم دلیلش رونمی دونستم. سر هرکلاس واسش غیبت میزدن و هیچکس هم ازش خبری نداشت. روز هشتم سر کلاس مشغوله صحبت با پدرام بود که دیدم وارد کلاس شد. با دیدنش وا رفتم. رنگو رونداشت و معلوم بود مریضه. بی حال روی یه صندلی نشست و متوجه نگاهه خیره ام به خودش شد وبا اخم نگام کرد.پس بگو چرا نمی اومد. حتما از اون روز که زیر بارون مونده بود ومنِ لعنتی هم خیسش کردم مریض شده وهنوزم خوب نشده.. از کارم خیلی پشیمون شدمو تصمیم گرفتم بعد از کلاس ازش معذرت خواهی کنم.
کلاس تموم شد ووسایلم روجمع کردم و دیدم داره از کلاس بیرون میره. به سرعت به دنبالش دویدم و صداش کردم.
- خانومه نوابی...خانومه نوابی...
برگشت وایستاد و با اون چشمای بی حالش زل زد تو چشمام. داشتم زیره نگاهش ذوب میشدم. این دختر چی داشت که منه پررو وقتی بهش میرسیدم زبونم بند می اومد؟
گیسو- بله؟؟؟
پرهام- خانومه نوابی راستش...راستش...
گیسو- خب؟؟؟
پرهام- میخواستم بپرسم چرا یک هفته نبودید؟
romangram.com | @romangram_com