#یاهیشکی_یاتو_پارت_138
پرهام- باورنمیکنم. همش خوابه
گیسو- خواب نیست توبیداری
دستامو آورد بالا وبوسید. اونهم چشماش پر بود....
پرهام- خدایا شکرت...
پرهام
وقتی با اصراره خانواده هامون که میگفتن این ازدواج به صلاح نیست رو به روشدیم دیگه منم اصراری نکردم سمیرا هم خیلی ناراحت بود ولی به روی خودش نمی آورد . امشب جشن عقد آرشام و پریاست.برای هر دوتاشون خوشحالم دارم فکر میکنم اگه گیسو برای جشن می اومد چی میشد؟
همه جلوی در منتظر عروس وداماد هستن ولی من بیرون نرفتم. وقتی عروس و داماد اومدن ووارده سالن شدن همه دست میزدن و هورا میکشیدن خیره به پریا بودم که با اون لباس و آرایش مثله فرشته ها شده بود. وچقدر تغییر کرده بود. با مهمونها سلام و احوال پرسی کردن و به جایگاهه مخصوص عروس و داماد نشستن.همه ی جوونها میرقصیدن و شادی میکردن. احساس کردم یه مهمونه جدید وارده سالن شد برگشتم طرفش و دیدم بهم خیره س. چی داشتم میدیدم.خواب میدیدم یا تو بیداری می دیدمش. اون خودشه گیسوی منه من مطمئنم اگه خوابه کاش هیچوقت بیدار نشم. چقدر زیبا شده.بلند شدم و به طرفش رفتم. بهش که رسیدم توی چشمای عسلیش خیره شدم.شروع کرد به گریه کردن دستاشو گرفتم و فشار دادم وگفتم
پرهام- گیسو این تویی یا من دیوونه شدم؟؟
با شنیدنه صداش فهمیدم خواب نیست و این واقعیته
گیسو- رویا نیست پرهام من خودمم. من برگشتم. دیدی گفتم برمیگردم
پرهام- باورنمیکنم همش خوابه
گیسو- خواب نیست توبیداری
پرهام- دستاشو بوسیدم وبغضم رو قورت دادم وگفتم:- خدایا شکرت...
romangram.com | @romangram_com