#یاهیشکی_یاتو_پارت_137


پریا- آروم باش گیسو پرهام و سمیرا دیگه باهم ازدواج نمیکنن

هم خوشحال شدم و هم ناراحت. با تعجب اشکامو پاک کردم و گفتم: - چرا؟؟

پریا- آزمایش خونشون بهم نخورد. خانواده ها هم مخالفت کردن و صیغه ی بینشون باطل شد.

گیسو- داری راست میگی؟؟؟ بیچاره دختر خالت

پریا- خیلی ناراحته ولی خب پذیرفته که زندگی بدونه بچه هم نمیشه. پرهام اگه بفهمه اومدی خیلی خوشحال میشه. بهتره بهش یه زنگ بزنم

گیسو- نه نزن میخوام غافل گیرش کنم.

پریا- چطوری؟؟؟

گیسو- توی جشن شما..

پریا- خیلی خوشحال میشه. پس من هیچی بهش نمیگم...

*********

بالاخره شب جشن رسید.همراهه پریا به آرایشگاه رفتم پیراهنه بلند طلایی رنگی با سنگ دوزی های زیبا خریده بودم و پوشیده بودمش آرایشگر هم موهامومدل خیلی قشنگی شنیون کرده بود و آرایش مشکی طلایی همکرده بود.خیلی فرق کرده بودم ومیتونم بگم از عروسیم هم زیباتر شده بودم. پریا هم خیلی خوشگل شده بود. پیراهن پفی زیبایی خریده بود و آرایش خیلی زیبایی هم کرده بود. خیلی تغییرکرده بود. وقتی خبر دادن که داماد اومده منو پریا رفتیم سواره ماشین شدیم وبا هم به آتلیه رفتیم ومن هم عکس تکی زیبایی از خودم گرفتم. کارشون که تموم شد با هم بطرفه خونه ی پرهام اینا حرکت کردیم . دل توی دلم نبود خیلی استرس داشتم و میدونستم حتما فشارم پایینه نمیدونستم وقتی دیدمش چی باید بگم.مطمئن بودم که میزدم زیره گریه...

جلوی در از ماشین پیاده شدم و صورتموگرفتم و قاطیه مهمونها شدم.پرهام روندیدم عروس وداماد وارده سالن شدن وهمه رقص و پایکوبی میکردن. هرچی چشمم گشت پرهام روندیدم . لباس هامو عوض کردم ووارده سالن شدم وداشتم دنبالش میگشتم که چشمام تو دوتا چشم مشکی قفل شد. چقدر لاغر شده بود ولی توی اون کت و شلواره شکلاتی رنگ با پیراهنه کرم رنگ میدرخشید. پاهام نای رفتن نداشت و همونجا خشکم زده بود.نه من طرفش میرفتم و نه اون به طرفم می اومد و انگار هر دو داشتیم خواب میدیدیم. بالاخره پرهام فاصله روکم کرد وآروم آروم به طرفم اومد.وقتی بهم رسید توچشمام خیره بود. دیگه نتونستم جلوی اشکامو بگیرم و سرازیر شدن. پرهام دستاموتوی دستاش گرفت و فشار داد...

پرهام- گیسو این تویی؟؟؟؟ یا مندیوونه شدم، دارم رویا میبینم؟؟؟

گیسو- رویا نیست پرهام خودمم. من برگشتم..دیدی گفتم برمیگردم

romangram.com | @romangram_com