#یاهیشکی_یاتو_پارت_130
ترسیدم. دلم شور می زد نکنه سرطانی چیزی دارم. همراهه خانومه وارده اتاق شدم و نشستم. خانومه گفت چند لحظه صبر کنید الان دکتر میان.
یا خدا. حتما من مریضم. چند دقیقه ی بعد خانومه میانسالی وارده اتاق شد به احترامش بلند شدم وسلام کردم
دکتر- خواهش میکنم بفرمایید
پرهام- خانوم دکتر اتفاقی افتاده؟
دکتر- توضیح میدم براتون. خانومتون نیومدن؟
پرهام- نه توروخدا بگید چی شده؟
دکتر- اگه امکانش هست تماس بگیرید ایشونم بیاید باید با هردوتون صحبت کنم.
شماره ی سمیرا رو گرفتم و جریان رو براش گفتم و اون هم حسابی نگران شده بود و سریع خودشو رسوند.
پرهام- چی شده خانوم دکتر؟
دکتر- شما اولین زوجی نیستید که من این حرفارو براشون میزنم و مسلما آخری هم نخواهید بود.. به دلیله نسبت بسیار نزدیک فامیلی که با هم دارید متاسفانه از نظره ژنتیکی بهم نمیخورید.
منو سمیرا با دهن باز به دکتر خیره بودی و فقط گوش میکردیم.
دکتر- شما از معدود زوجهایی هستید که حتی با آمپول ودرمان هم نمیتونید بچه دار بشید و حتی اگه تحت نظر هم باشید به احتماله نود درصد بچه ی شما دچار نقص عضو خواهد شد.اگه خیلی همدیگه رودوست دارید که بچه براتون مهم نیست میتونید ازدواج کنید ولی تا آخره عمر نباید بچه دار بشید.
اشک های سمیرا سرازیر شدن و مغز منم قفل شده بود. اصلا نمیدونستم چی باید بگم. هر دو با حاله خراب ازآزمایشگاه خارج شدیم.
سمیرا همینطور اشک میریخت و من سعی میکردم دلداریش بدم.
romangram.com | @romangram_com