#یاهیشکی_یاتو_پارت_129


مامان نگاهی با تعجب بهم انداخت و گفت

مامان- پرهام توهنوز گیسو رو فراموش نکردی؟

سرموانداختم پایین.

مامان- میخواستم بگم زودتر برید آزمایش خون و عقد کنید. اینجوری خیاله همه راحت میشه. منم یه دونه پسردارم و هزار تا آرزوبراش دارم. میخوام جشن عقد بزرگی بگیرم براتون.

این تصمیم رو مامان همین الان گرفت. چون ترسید من بازم هوایی بشم وسمیرا رو ول کنم. حقم داشت.

مامان- فردا با خالت حرف میزنم قبل از اینکه تکلیفه پریا معلوم بشه باید تکلیفه تو معلوم شه.

پرهام- چه عجله ایه مامان؟

مامان- اتفاقا باید عجله کرد

از کنارم بلند شد و رفت منم رفتم تا بخوابم. یعنی میشه یه بار دیگه گیسو روببینم؟؟؟

************

روز بعد آرشام همراهه خواهرش که همون خاله ی گیسو میشد به خاستگاری اومدن. ظاهرا که پریا هم از آرشام بدش نمی اومد ولی خب بازم کلاس گذاشت که میخواد فکر کنه . آرشام خوشحال بود چون می دید که پدر و مادرم مخالفتی ندارن. بعد از چند روز پریا هم بالاخره رضایتش رو اعلام کرد و رسما نامزد شدن ودنباله کارهای نامزدیشون افتادن.سمیرا هم خوشحال شده بود و اصرار داشت باهم جشنه عقد بگیریم ولی مادرم مخالفت میکرد و میگفت پرهام یه دونه س باید جشنش هم یه دونه باشه. ما هم دنبال کارهای آزمایشمون بودیم .یک هفته بعد جشنه عقد پریا و آرشام بود منوسمیرا هم آزمایش داده بودیم ومنتظره جواب بودیم. قرار بود من امروز برم جواب آزمایش رو بگیرم. وارده آزمایشگاه شدم و خانومه متصدی گفت:

-آقای پرهام پارسافر شما هستید؟

پرهام- بله

-چند لحظه تشریف بیارید

romangram.com | @romangram_com