#یاهیشکی_یاتو_پارت_13


لبخندی زدم ودیگه بهش نگاه نکردم وبه استاد خیره شدم ولی انگار کر شده بودمو همه ی حواسم پیش این دختر چشم عسلی بود که با این اخم وتخم بازم جذاب بود.

وقتی کلاس تموم شد فورا وسایلش روجمع کرد و از کلاس خارج شد. منم وسایلم رو برداشتمو دنبالش راه افتادم.به سمته بوفه رفت و یه چای گرفت و رفت روی نیمکن نشست و تلفن همراهش روازتوی جیبش در آورد وباهاش ور رفت. میخواستم برم وبابته صبح ازش معذرت خواهی کنم ولی غرورم اجازه نداد و به کلاس برگشتم. ظاهرا اونم مثله من هنوز دوستی بابه میلش پیدا نکرده بود.

وارد کلاس شدم وتک وتوک بچه ها نشسته بودن و رفتم ردیفه آخر نشستم. کنارم پسری بود با چشمای آبی و صورتی بور با موهای که قهوه ای روشن بود. خوش تیپ هم بود. به محضه اینکه پیشش نشستم برگشت وبهم لبخند زد و بهم سلام کرد.

پدرام- سلام

پرهام- سلام

پدرام- من پدرارم نصیری هستم.

پرهام- منم پرهام پارسافر

پدرام- از آشناییت خوشوقتم

پرهام –منم همینطور.

چشم ازش گرفتم وبه در نگاه کردم که دیدم اون دختره که اسمش گیسونوابی بود وارد کلاس شد. فکر کنم از این به بعد همش باهاش کلاس داشته باشم. ایندفه هم اومد کنارم نشست وگفت:

گیسو- معلومه که چشم چرون هم هستی

با تعجب بهش نگاه کردم

گیسو- چیه؟خوشگل ندیدی؟

پرهام- اعتماد به نفست توحلقم. توکجات خوشگله؟

romangram.com | @romangram_com