#ویروس_مجهول_پارت_97

-از ترس سكته زدم.

دوباره خندید. بی‌خیال جلو رفت تا موشای کوچولومون رو ببینه و وقتی اون جا رسید، به قفس اشاره زد و معترض شد:

-من رو ایستگاه گرفتی! اينا كه سر جاشونن.

-آره، ولی رفتاراشون نگرانم كرده، ببيـ...

کنارش رفتم تا به دنیل نشون بدم چه رفتارای خاصی نشون می دن، ولی دیدم که داشتن تو قفسشون غذا می‌خوردن. وقتی دنیل ديد که چشمام از تعجب مثل چشمای وزغ شد خنديد:

-ديگه چی شده؟

-اينا الان داشتن مثل جغد به من نگاه می‌كردن!

دنيل با جديت دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت و به چشمام زل زد. اخم ملايمی به ابروهاش داد:

-بهت نمی‌خوره چيزی خورده باشی، پس چرا داری توهم می‌زنی؟

پام رو با حرص محكم به زمين كوبيدم:

-من توهم نمی‌زدم و نمی زنم! اولا كه خودم پای سيستم ديدم اين لعنتيا داخل قفس نبودن. هزار بار هم چک كردم، واقعا نبودن! دوما كه من تا پام رو گذاشتم اين جا، اين دو تا كارشون فقط اين بود كه به من نگاه كنن!


romangram.com | @romangram_com