#ویروس_مجهول_پارت_93
-خانوم مورفی، اين كار خلاف قوانينه!
کف دستم رو با حرص به پیشونیم کوبیدم و غریدم:
-اين رو خودم هم میدونم، لازم نيست تو این حرفا رو به من يادآوری كنی! فقط اين مانع رو بالا بزن و بذار برم داخل، خلاف و مشکلاتش پای خودم!
قيافه ی معذبش نشون میداد که اصلا و به هیچ وجه اين كار رو انجام نمیده. در رو باز كردم و هل دادم، پياده شدم و نگاهش كردم و پرسیدم:
-پس بالا نمیزنی؟
-متاسفانه بايد بگم نه.
به فارسی زیر لب با خودم گفتم:
-پس خودت خواستی!
بدون هشدار قبلی با سرعت باد شروع كردم به دويدن و با گام خيلی بلندی یه دستم رو روی مانع گذاشتم و از روش پريدم. نگهبان دیوانه شد و با ترس فریاد زد:
-نه! صبر كنين، بهتون دستور میدم!
با اين كه میدونستم دوربينا فيلم ياغی گری من رو ضبط میكنن و بعدا واسم دردسر میشه، ولی به كارم ادامه دادم. بايد حدود يه كيلومتر ديگه میدويدم تا به مانع دوم برسم. حين دويدن كارتم رو از جيبم به زحمت بيرون كشيدم و دستم گرفتم. راه تاريک بود و از دور فقط می تونستم پنجره ی نورانی كيوسک دوم رو ببینم. هنوز به دویست متری کیوسک هم نرسیده بودم که صدای پارس سگای نگهبان بلند شد و من تازه يادم افتاد كه عبور كردن از اين مانع، اصلا به آسونی اولی نيست! دور تا دور سازمان تماما با يه حصار بسته شده بود كه با حفاظ الكتريكی محافظت ميشد. فقط كافی بود تا به حصار دست بزنم و جريان برق دويست و بيست ولتی، در جا به آدم پخته شده تبدیلم کنه! هيچ راهی نبود جز اين كه سر نگهبان دومی رو به قول معروف"شیره بمالم "! خیلی نزدیک تر شده بودم که دیدم نگهبان با شنیدن صدای پارس سگا از محل استراحتش بیرون اومد و دستور داد:
romangram.com | @romangram_com