#ویروس_مجهول_پارت_89

دوش سريعی گرفتم، لباسای راحتی پوشیدم و از حموم بيرون اومدم. با قدمای کندی به اتاقم رفتم، كامپيوترم رو روشن كردم و پشت سیستم نشستم. وقت چک كردن اوضاع آزمایشگاه از راه دور بود. كانكت شدم و آدرس سايت پايگاه رو وارد كردم. سایت از من "يوزر نِيم" و "پسورد" می‌خواست.

از ترس مشكلات امنيتی، پسوردم رو ذخیره نمی‌كردم و جای ذخیره کردن، یه جای امن می‌نوشتمش. شروع كردم بين كاغذا و كتابای ميز رو گشتن. بالاخره از لا به لای یه کتاب زیست شناسی گيرش آوردم و شروع كردم به تايپ كردن. يوزر، ماريا ايكس 207. پسورد، اچ 576 دبليو 403. اينتر زدم و چند ثانیه بعد وارد صفحه ی خودم شدم.

دنبال گزینه ای كه می‌خواستم گشتم و بالاخره پيداش كردم. روش كليک كردم و منتظر موندم. روی صفحه "لودينگ" بزرگی نوشت و من حین باز شدن صفحه، شروع به خشک كردن موهام با حوله شدم. با خواب آلودگی غر می زدم:

-زود باش، زود باش می خوام برم بخوابم!

ولی انگار خيال باز شدن نداشت. چشمام پف كرده بود و بی اختيار چرت می زدم. بعد از چند دقیقه بالاخره صفحه باز شد و دوربينی كه بالای سر موشا كار گذاشته بوديم، تصوير رو به صورت پخش زنده رو در اختيارم گذاشت. ولی انگار چیزی اشتباه بود، چون از چيزی كه ديدم، حسابی جا خوردم!

-پس ميكی و مينی كجان؟

تصوير رو زوم كردم تا همه جا رو بهتر بررسی كنم، ولی هيچ نقطه ی قفس هیچی ديده نمی‌شد. مات و مبهوت می‌خواستم آرشيو فيلمای ضبط شده رو باز كنم كه نوشت: «شما اجازه ی دسترسی به اين قسمت را نداريد.» با حرص به میز مشت زدم و غریدم:

-احمق، من ارشدم! منم، دكتر مورفی!

ولی كامپيوتر كه زبون من رو نمی‌فهميد و فقط از قوانین خودش پیروی می‌کرد. زير لب غر غر كردم و موبايلم رو برداشتم و تو ليست مخاطبا دنبال شماره ی ميشل گشتم. بهش زنگ زدم، ولی جواب نمی‌داد. بعد به تلفن خونش زنگ زدم که اونم جواب نمی‌داد. يه دفعه يادم چیزی که دیده بودم، افتادم و به پيشونیم كوبيدم:

-خب مغز فندقی، معلومه كه جواب نمیده!

با اکراه به دنيل زنگ زدم كه بوق اول هنوز زده نشده بود که جواب داد:


romangram.com | @romangram_com