#ویروس_مجهول_پارت_88
-بفرما، ياد بگير! ببین همكارش رو به خونش دعوت كرد.
سعی کردم با خونسردی جواب بدم:
-اونا با ما فرق دارن، چون اونا آمريكايین.
-خب باشن! ما هم ايرانی هستيم.
معلوم بود که نمیخواد کم بیاره، برای همین با حرص بیشتری توضیح دادم:
-خنگول جون، فرهنگ اينا با مال ما از زمين تا آسمون فرقشه! پس برو تا نزدم نصفت نكردم!
سوت زد و انگشتش رو تو هوا كشيد و گفت:
-اين خط، اينم نشون. بعدا به هم میرسيم مریم خانوم!
بعد با خنده گاز داد و از مقابل خونه ی من فاصله گرفت. پوفی كشیدم و با خستگی داخل خونم برگشتم. دنيل انقدر منحرف بازی دراورد كه ذهنم داشت زير فشار فكرای مسخره میپوكيد. كفشام رو در آوردم و با عصبانيت داخل جا كفشی پرتاب كردم و داد زدم:
-خدا خفت کنه دنیل!
دمپايی رو فرشی پوشيدم و احساس کردم که انگشتای پام دارن نفس میکشن. با همون تیپ و قیافه يه راست سمت حموم رفتم، چون سرم داشت زير كلاه گيس میجوشيد. با كلافگی روی ميز پذیرایی انداختمش و به خودم گوشزد کردم تا من باشم که به فكر تيپ زدن نیافتم.
romangram.com | @romangram_com