#ویروس_مجهول_پارت_68
دنیل که حال من رو دید، كنارم كشيد و با جديت محض به چشمام زل زد:
-چيزی نيست، نترس! وقتی ویروس رو به ميكی هم تزريقش كرديم، همين علائم رو از خودش نشون داد. نكنه يادت رفته؟
ضجه زدم و با گریه گفتم:
-نمیخوام! نمی خوام بميره...
به شدت تكونم داد و محکم گفت:
-اون نمیميره! تمومش كن ماریا، داری بقيه رو میترسونی.
از پشت پرده ی اشک جمع شده تو چشمام، میديدم كه بچه ها دارن تلاش میكنن تا آرومش كنن. چند دقيقه ی طولانی گذشت كه به مرور حالش بهتر و آروم شد. رنگش از شدت تقلا کردن، به كبودی میزد. بغض كردم و نالیدم:
-داره می...
-ماريا!
با تشر دنیل، لبم رو گاز گرفتم و ساكت شدم. خانم اندرس سرش رو آروم به پشتی صندلی تكيه داد و به سقف خيره شد. يعنی داشت چه بلايی به سرش می اومد؟ سوزان با تردید پرسيد:
-خانم اندرس، حالتون خوبه؟
romangram.com | @romangram_com