#ویروس_مجهول_پارت_60
با انگشت به خودش اشاره زد:
-منم همين وضعيت رو دارم، چون پدر و مادرم اين طوری خواستن! ولی میدونی چيه؟ ديگه جا زدم، به اين جام رسيده، از آمريكا خسته شدم، از واشنگتن خسته شدم، از اين جا حالم به هم میخوره! فقط به عشق شغلم دارم ادامه میدم.
خودم رو در آغوش گرفتم و آروم لرزیدم. حرفاش ناراحتم کرده بود، چون منم مثل دنیل از اين جا خسته شده بودم. صبح ها كه بيدار میشدم، اول از همه یه دل سیر با خودم غرغر میکردم. بعد به عشق كارم كلی راه رو میكوبيدم و می رفتم تا به سر كارم كه بيرون از محدوده ی شهر بود برسم. دوباره خسته و كوفته بر میگشتم خونه و به زندگی مزخرف تكراريم ادامه میدادم. به زمین نگاه کردم و گفتم:
-بدبختانه منم به همين مشكل دچارم، ولی نمیشه که جا زد! ما اين همه سختی نكشيديم كه حالا عقب بكشيم! میفهمی جايزه ی نوبل پزشكی يعنی چی؟ كلی دانشمند از هر گوشه ی دنيا دارن واسه رسيدن به نوبل شيمی و فيزيک و پزشكی از هم سبقت میگیرن. بعد وقتی میخوان اون جایزه رو به ما بدن، تو داری ناز میكنی؟!
آه پر سوز و گدازی كشيد و به هوای نيمه ابری عصر نيويورک خيره شد:
-لعنت به اين چيزا كه وادارم میكنه ادامه بدم...
سری تکون دادم، به ساعتم نگاه انداختم و گفتم:
-طاقت بیار. خب دیگه من داره ديرم میشه. خونه كلی كار دارم. با تاكسی بر میگردم.
***
خودم رو روی مبل بزرگ داخل پذیرایی انداختم و با خودم حرف زدم:
-آخيش، مردم از خستگی!
romangram.com | @romangram_com