#ویروس_مجهول_پارت_42
دستم رو با حرص به صورتم کشیدم و بعد از نفس عمیقی برای کنترل خشمم، جواب دادم:
-ما موفق شديم.
با حيرت مسخره ای صداش رو كشيد:
-وای مامانم اينا! چه عجب اينا واسه يه بار تو كل عمرشون موفق شدن! حالا چی كردين؟
-پادزهر ايدز رو كشف كرديم.
انقدر سرد و بیتفاوت گفتم كه فكر كرد دارم شوخی میكنم. با خنده ی پنهونی تو صداش گفت:
-خوبه، چون منم با بچه های محله داروی ضد سرطان رو كشف كردم!
-ميلاد من شوخی نمیكنم، تو اولين كسی هستی كه داری تو ايران اين خبر رو از من میشنوی.
جواب نداد. فكر كردم از تعجب سكته زد.
-الو؟ از خوشحالی مردی؟
ولی بر خلاف انتظارم، لحنش جدی شده بود:
romangram.com | @romangram_com