#ویروس_مجهول_پارت_30

نگاه همه یکی یکی متوجه ظرفی كه دستم گرفته بودم می شد، یکی یکی شگفت زده می شد و می فهمیدن که انگار، حدس من درست بوده. صدای دنيل غرق خوشی شده بود:

-اين خون خیلی شفاف به نظر میاد، ولی چرا؟

-من نمی‌دونم، این هم می تونه علامت خوبی باشه، و شاید هم، یه نشونه ی بد.

هر چند موش‌مون نشون نمی‌داد که اتفاق بدی براش رخ داده باشه. شاید ناخواسته به موفقیتی که انتظارش رو می‌کشیدیم، رسیده بودیم. به حرف اومدن ميشل باعث شد از عوالم خودم بیرون بیام و اعلام كرد:

- ساعت نهه بچه ها. باید بقيه ی تحقيقات رو بذاریم بمونه واسه فردا.

هیچ کس توجهی به ساعت نداشت و اصلا متوجه گذر زمان نشده بودیم. ولی من با تحكم گفتم:

-من امشب همين جا می‌مونم، باید این ماجرا رو بیشتر بررسی کنم...

ولی دنيل شديدا مخالفت كرد و پرید تو حرفام:

-حرفش رو هم نزن. به اندازه ی كافی تو روز تعطيل كار كردی، دیگه وقت استراحته.

با یه جور حرکت بی‌اختیار، به موهام چنگ زدم و با لحن هيجان زده ای گفتم:

-نه! ببين، ما دو سه ساله که داريم روی اين پروژه كار می كنيم و هنوز نتيجه ای نگرفتيم. بذار اگه اين جواب معماس، سريع تر بفهميم و آدمايی كه هر دقيقه می‌ميرن رو زودتر نجات بديم! شما باشید دوست ندارید حتی شده یک نفر رو هم زودتر نجات داد؟


romangram.com | @romangram_com