#ویروس_مجهول_پارت_24

سرم رو پایین انداختم، لوله رو با اشتیاق برانداز کردم و بالاتر گرفتمش. خون سرخ رنگ داخلش، آلوده به ویروس بود، ویروس سرکش و یاغی ایدز که هیچ چیزی نمی‌تونست سد راهش بشه. انگشتام از سردی هوا و از شدت هیجان، بی‌حس شده بودن. با لحن آکنده از ذوقی زمزمه کردم:

-بايد اين رو ببريم پيش بقيه، می‌خوام یه چیزی رو امتحان کنم!

***

لوله رو از سانتريفيوژ بيرون كشيدم و با پيپت، يه مقدار خون به اندازه ای که می خواستم، ازش برداشتم. همه با چشمایی که از کنجکاوی گرد شده بود، نگاهم می كردن و یه لحظه هم چشم از دست من برنمی داشتن. لوله رو داخل جا لوله ای برگردوندم و به سمت پلتی كه اونجا، روی میز گذاشته بودم خم شدم و با احتياط، يه قطره از خون رو روی مایع سياه رنگ و مرموز داخل پلت ريختم. آهسته وسایل رو کنار گذاشتم و با لبخند کمرنگی گفتم:

-عمليات با موفقيت به پايان رسيد.

آلن حرفم رو تصحيح كرد:

- رسید، ولی البته فقط تا اينجا. نتيجه ی واقعی کار وقتی معلوم می‌شه كه ويروسا از بين رفته باشن یا حداقل براشون اتفاقی پیش اومده باشه.

حرفش رو تایید کردم که دنيل با يه موش داخل دستاش سر رسید و گفت:

- یه فکری دارم! به نظر من بیاید یه مقدار از اون ويروس هم به اين موش تزريق كنيم.

موشی که تو دستاش بود رو از نزدیک بررسی کردم، همون موش علامت گذاری شده ای بود كه ما قبلا به بدنش ويروس ايدز تزريق كرده بوديم. فکر بدی به نظر نمی‌رسید، یه امتحان ساده و بی‌خطر. ميشل یه سرنگ برداشت و از مایع سیاه رنگ، یه مقدارش رو داخل سرنگ کشید و با هیجان گفت:

-این کار رو بسپرید به من.


romangram.com | @romangram_com