#ویروس_مجهول_پارت_23
درش رو باز كرد، قفسه ی داخلش رو بیرون کشید و به نمونه ها نگاهی انداخت. دست دراز کرد تا يكی از لوله ها رو با احتياط بيرون بکشه كه غیر ارادی اخطار دادم:
-خيلی مراقب باش.
پوفی کشید و بهم چشم غره رفت:
-مواظبم دکتر. چیزی نمیشه.
ولی به این دقت نمیکرد که یه لحظه پرت شدن حواسش، مساوی بود با آلوده شدنش به ایدز و شروع دردسر. فقط کافی بود تا لوله از دستش بیفته و بشکنه و به صورت کاملا اتفاقی، خون روی پوستمون پاشیده بشه. اونوقت کارمون تمام بود. از تصوراتم دست کشیدم و به دستش خیره شدم. لوله رو محکم نگه داشته بود که بهش اشاره کردم و پرسیدم:
-به نظر تو، جواب میده؟
حالت صورتش سردرگم شد و به تندی گفت:
-چی جواب میده؟! تو كه هيچی از فکرات به من نگفتی!
بازدمم رو بیرون فرستادم که بخار شد. قفسه رو سر جاش هل دادم و دری که دنیل باز کرده بود رو بستم. لوله رو از دستش گرفتم، که مقاومتی به خرج نداد و بعد تو چشماش زل زدم. مشخص بود از حرکاتم گیج شده و حتی یه کم هم ترسیده. سعی کردم آرومش کنم و با لبخند گفتم:
-دنیل یه چیزی میگم شاید مسخره به نظر بیاد، ولی يه حسی بهم ميگه ما به داريم به هدف نزديک میشيم!
-خب چه هدفی؟ اصلا چی رو می گی؟
romangram.com | @romangram_com