#ویروس_مجهول_پارت_21

-ماریا می‌خوای چيكار كنی؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

-شكل و ظاهر اين ويروسا خیلی عجيبه، از هر نظر. به همین خاطر بايد از يه چيزی مطمئن بشم.

رمز جدیدی وارد كردم و چشمم رو مقابل لیزر پوینده نگه داشتم تا در مقابلمون كنار رفت. اون سمت در، یه محیط کاملا مجزا از این سمت وجود داشت که فقط کارکنان رده بالا حق ورود داشتن و رمز برای ورودش رو هر کسی در اختیار نداشت.

پا به داخل یه راهروی تماما سفيد گذاشتیم كه لامپای هوشمندش چشمک زدن و روشن شدن. یه مسیر نسبتا طولانی رو طی کردیم تا به انتهای راهرو رسیدیم. جایی که مد نظر داشتم، سردخونه ای پر از قفسه و دراور بود و نمونه های زيادی رو اونجا نگهداری می‌کردیم. مقابل‌مون، دو تا در فلزی وجود داشت که سمت راستی در ورودی سرد خونه بود و سمت چپی، محل نگهداری وسايل پيشرفته ی آزمايشگاهی. سمت راست پيچيدم و مقابلش ایستادم، درش اهرمی بود و نیاز به تلاش زیادی برای باز شدن داشت. بدون اینکه حرفی بزنم، شروع کردم به هل دادن اهرم بزرگ روی در. تکون دادنش از توان من خارج بود و دنيل هم که دید من تنهایی کاری از دستم بر نمیاد، جلو اومد و كمكم كرد تا بتونم بازش کنم. اهرم از جاش تکون خورد و صدای ترسناکی داد که نشون از باز شدنش بود. در رو به سمت داخل هل دادم که دنیل به حرف اومد:

-حداقل يه كلمه بگو که می‌خوای چيكار كنی دختر!

با اخم و جدیت نگاهش کردم و گفتم:

-مگه تو بهم گفتی ماجرای اون موش چی بود؟ اينم به اون در!

فهمید که نمی‌تونه من رو به حرف بیاره، با خودش غرغر کرد:

-نامرد.

ابرو بالا انداختم تا بهش بفهمونم که شنیدم چی گفته، ولی به روی خودش نیاورد. برام اهمیت نداشت و بیخیال وارد فضای سرد خونه شدم. احساس کردم با اولین قدمی که داخل گذاشتم، پوستم یخ زد. هوای منفی سی درجه ی اونجا، آدم رو یاد فریزر می انداخت. همه جا سرد و يخ زده بود و هر نفسی كه می كشيديم، به سرعت بخار می شد و بالا می‌رفت. دنيل که پشت سر من وارد شده بود، با حركت سريعی به بازو هاش دست كشيد و گفت:


romangram.com | @romangram_com