#ویروس_مجهول_پارت_2

وقتی دستم روی شونه اش قرار گرفت، لرزیدنش متوقف شد، آهسته سر چرخوند و نگاهم کرد.

وحشت کردم، از نگاه تهی و حدقه های خالی از چشمش زهره ترک شدم و با تمام قدرتم جیغ کشیدم، یه جیغ خیلی گوش خراش...

***

فریاد بلندی کشیدم و بی اختیار گفتم:

-لعنت!

بعد نفس نفس زنان سر جام نشستم. چند ثانیه گذشت که حواسم جمع یه صدا شد، صدای زنگ ظریفی که داشت تو گوشم می‌پیچید.

دستم رو زير پتوم بردم و كورمال كورمال دنبال موبايلم گشتم. يه چيزی زير انگشتام ظاهر شد كه مستطيل شكل بود و صاف. برش داشتم و ساعتش رو خاموش کردم. همونطور که تو تخت خوابم نشسته بودم، گيج و منگ سرم رو به اطراف چرخوندم. نفس عمیقی کشیدم و پیش خودم اعتراف کردم خوابی که دیدم، واقعا ترسناک و احمقانه بود.

از روی تخت پايين اومدم و تلو تلو خوران شروع كردم به سمت مقصد نامعلومی حركت كردن. چشمام باز نمی‌شدن، واسه همين محكم به در اتاق خوردم. يه پلكم به زور بالا رفت و غرولند کنان دستگيره رو پايين فرستادم و سر از سالن پذيرايی مرتب خونه ام درآوردم. با ديدن دكوراسيون ياسی و سفيد اونجا آه كشيدم. با اوقات تلخی موهای سياهم رو كنار زدم و با يه چشم باز، خودم رو از بين آت و آشغالايی كه اسمشون رو گذاشته بودم "وسايل تزئينی" گذشتم. بالاخره به دستشويی رسيدم، داخل رفتم و دستام رو شستم و مشت خيلی بزرگی آب به صورتم پاشيدم. سرد بودن آب باعث شد يه لرز مسخره بره تو تنم. به صورت خيسم كه ازش قطره قطره آب می‌چكيد داخل آيينه نگاه كردم. چشمای پف كرده ی قهوه ايم با تعجب به موجود جهش يافته ای نگاه می كردن كه چشماش كاسه ی خون بود و موهاش مثل يال شير نر پف كرده بود. به تصویر داخل آیینه پوزخند زدم. چشمام رو بستم و تصویر خوابی که دیدم رو دوباره تصور کردم. یادش که افتادم، تصویرش رو با انزجار از ذهنم پس زدم.

با همون صورت خيس، از دستشويی بيرون اومدم و با قدمای بلندی رفتم سمت آشپزخونه. یه گوشه از اونجا، چشمم افتاد به سماور برقی ای كه مامان از ایران واسم فرستاده بود. بهش خيره شدم و لبخندم روی صورتم پخش شد. همون طور که پیشش می رفتم، زمزمه کنان با خودم گفتم:

-صبح فقط چايی شيرين و نون پنير می چسبه. اونم با سنگک تازه...

جمله ی آخر رو با حسرت تموم كردم، چون اینجا، داخل واشینگتن دی.سی، شهری که شاید محبوب خیلیا تو جهان بود، جايی به اسم "سنگكی" وجود نداشت! با اكراه دو تا نون تست داخل تستر گذاشتم، هم زمان باز صدای غرغرام بلند شد و رفت تا آسمون هفتم. ياد حرف ميلاد، برادرم افتادم كه می گفت:


romangram.com | @romangram_com