#ویروس_مجهول_پارت_17
-پروفسور؟ شما كجائيد؟
چند لحظه ای که گذشت، یه نفر از اون سمت ديوار شيشه ای مات که سمت چپمون قرار گرفته بود، با صدای جیغی گفت:
-بیاید اینجا...
ميشل با اخم رو کرد به ما و پچ پچ کنان گفت:
-وای، پروفسور موريسون هم كه اينجاس!
پروفسور هلنا موريسون، زن پر حرف و پر چونه ای بود كه صدای جیغش باعث می شد آدم تصور کنه داره با یه بچه صحبت میکنه، و از طرفی هم اطلاعات علمی فوق العاده بالايی داشت. با صدای پایینی به میشل پريدم:
-پروفسور مقام علميش از تو یا ما، خيلی بالاتره! پس ما باید احترامش رو داشته باشیم.
میشل با خودش زیر لب چیزی گفت و چشماش رو تو حدقه چرخوند. در کنار اینکه آدم سرخوشی بود، بعضی وقتا هم شدیدا اعصاب خورد کن می شد و به هیچ صراطی مستقیم نبود. حوصله نداشتم سر یه چیز بیخودی بحث کنم، برای همین جوابی به حرکت بچگونش ندادم. وارد سالن بغلی شدیم که اون سمت دیوار شیشه ای بود و یکی یکی سلام كرديم. پروفسور اكستروم و موریسون اونجا مشغول کاری بودن که به سمت ما برگشتن تا جواب بدن. اکستروم کنار یه ميكروسكوپ نوری ایستاده بود و به جز جواب سلامی که گفت، دیگه از جاش جم نمیخورد. به سمتش قدم برداشتم و گفتم:
-خب دكتر، چه مشکلی پیش اومده که میخواستید ما رو اینجا ببینید؟
صورتش از هر احساسی خالی بود و به خستگی میزد. به ميكروسكوپی که جلوش قرار گرفته بود، اشاره كرد و گفت:
-بیا نزدیک تر و اينجا رو ببين.
romangram.com | @romangram_com