#ویروس_مجهول_پارت_16

البته این اسم اصلی من نبود. من به خاطر اسم فاميل سختی كه داشتم، ناچار شده بودم که اسمم رو عوض کنم. تلفظ کردن اسم "مريم طهمورث" واسه اطرافیانم با لهجه ای که داشتن، خيلی سخت بود و نمی‌تونستن به راحتی با این اسم کنار بیان. برای همین اسمم تغییر کرد.

كامپيوتر صدام رو آنالیز کرد و صدا درست تشخيص داده شد. در بزرگ و فلزی مقابلمون از هم کنار رفت و همگی با هم داخل رفتيم. همونجا قبل از ورود، باید از اتاقک استريل عبور می کردیم تا مبادا آلودگی وارد مجتمع بشه. چند دقيقه ای معطل شديم و من حين پوشيدن روپوشم به دنیل گفتم:

-هی بچه جان، خودت با زبون خوش بگو چه غلطی كردی.

مشغول بستن دکمه های روپوشش شد و خیلی عادی جواب داد:

-غلطای زيادی.

به لحن خونسردش با تمسخر خنديدم:

-ها ها! چقدر با نمک!

پوزخند زد و اشاره کرد که برم داخل. همراهم داخل اومد و بعد از انتهای راهروی خيلی طولانی كه رسيديم، یه در دیگه مقابلمون وجود داشت که بالای در با نوشته های قرمز رنگ و براقی نوشته شده بود: «آزمايشگاه تحقيقاتی. ورود افراد متفرقه ممنوع.»

نگاهی با دوربین مدار بسته ی بالای در انداختم. در با رمز باز می شد و من به عنوان ارشد گروه، رمز رو وارد كردم و كف دستم رو روی محل تعيين شده گذاشتم. ليزر قرمزی از زير دستم عبور كرد و "تيک" صدا داد. در سربی اونجا باز شد و آلن غر زد:

-با این همه مانعی که هر روز عبور می کنیم، تا برسیم آزمایشگاه دیگه شب شده.

لبخند زدم و شونه هام رو بالا انداختم. امنیت بالای اینجا حکم می‌کرد که تمام این مراحل طی بشه و هیچ شخص غریبه ای توان ورود به این منطقه رو نداشته باشه. از اونجا عبور کردیم و بعد از طی کردن یه راه‌روی دیگه، وارد محل حكومت پروفسور اكستروم شديم. محیط آزمايشگاه و اطرافش، غرق سكوت بود و فقط صدای پاشنه های كفش ناراحت سوزان و صدای هواکشای روشن اونجا بودن که صدا توليد می‌كردن. وقتی دیدم انگار قرار نیست خبری بشه یا اتفاقی بیافته، صدا زدم:


romangram.com | @romangram_com