#ویروس_مجهول_پارت_15
-چی شده سوزی؟
سوزان با مشتای گره کرده داد زد:
-هيچی نشده!
بعد در ماشین رو با نهایت قدرت به هم کوبید و رفت. تئودور هم داشت با لبخند محوی دور شدن زنش رو تماشا می کرد. دنیل باز هم کم نیاورد و گفت:
-اوه چقدر عصبانی! تئودور، اين چه طرز همسر داريه؟!
من که میدونستم آخرش با این شوخیا، دعوا به پا می شه، به فارسی تشر زدم:
-دانيال بسه!
نگاهی به من کرد، لبخندش عمیق تر شد و موهاش رو از پيشونيش كنار زد و گفت:
-خشن خانوم جوش میآورد!
صاف تو چشماش زل زدم و منم در ماشینش رو به همون محکمی بستم. هر چند، دانیال تو دنیا هیچی براش مهم نبود. با قدمای محكم و حرصی به سمت ورودی مخصوص كارکنان رفتم و بقیه هم پشت سر من اومدن. دم در ورودی، واسه نگهبان مسلح شیفت سری تكون دادم، نگهبان هم برای من سری تکون داد ولی لبخند نزد. اهمیتی نداشت، این چیزا در اینجا عادی بود. به سمت ميكروفون جاسازی شده داخل حفره ی تو ديوار، خم شدم و با صدای واضحی گفتم:
-ماريا مورفی.
romangram.com | @romangram_com