#ویروس_مجهول_پارت_148
-به قلمرو حكومتی ما خوش اومدين خانم مورفی.
با چشم دنبال صاحب صدا گشتم و وقتی نگاهش كردم، دیدم که روپوش سفيدش هم نمیتونست هيكل چارشونش رو مخفی كنه. خدا رو هزار مرتبه شكر كه ماسک زده بود، چون این طوری از وهم انگیزی قیافش کم میشد. سعی كردم مصالحت آميز پيش برم كه بتونم به خواستم برسم. با لبخند صلح جویانه ای گفتم:
-شما اون كاغذ رو به دست من رسوندين آقای استون؟
و قدم زنان جلو رفتم كه به علامت منفی سری تكون داد:
-نه، كدوم كاغذ؟ من فكر كردم به خاطر موش محبوبتون اومدين اينجا!
-بله، حدستون كاملا درسته. من واسه همون خاطر اومدم.
با سرش اشاره زد دنبالش كنم. سمت يه اتاق رفتيم كه با علامت خطر تشعشعی كه روی درش حک شده بود، نگرانم میكرد. در رو باز كرد و نگه داشت:
-اول خانوما.
نيشخند زدم و مخالفت کردم:
-متاسفانه نمیتونم قبول كنم، چون با اين جا آشنايی ندارم. پس اول شما.
با صدای با حالی خنديد و گفت:
romangram.com | @romangram_com