#ویروس_مجهول_پارت_142
دنيل اشاره زد:
-وضعيت موشا...
-آهان بله، داشتم می گفتم...
ولی نمیتونستم درست ادامه بدم. مرتب مكث می كردم و زبونم می گرفت و تپق میزدم. اون دست خط چه کسی بود؟ نمیشناختم. اصلا كی اين کاغذ رو به مجری داده بود؟ اللهُ اعلم. مغزم در تلاش بود هم زمان به دو مورد مجزا فكر كنه، ولی واقعا نمی تونست و كشش اين كار رو نداشت. تسلیم شدم و دست از حرف زدن كشيدم:
-ببخشيد، من يه كم ناخوش احوالم، بقيه ی توضيحات رو به همكارم، آقای دنيل طاهری میسپرم.
بعد تلو تلو خوران از سن پايين رفتم و به سمت سوزان و ميشل كه نگران نگاهم می كردن با دست اشاره زدم به بیرون. سریع منظورم رو گرفتن و تا اومدن، با خودم بردمشون بيرون از تالار، يه جای خلوت تر. نفس نصفه نیمه ای کشیدم و گفتم:
-بچه ها، يه اتفاق خيلی بد و افتضاح افتاده.
ميشل نگران تر شد و با دستش روی سینه صليب فرضی ای كشيد:
-يا عيسی مسيح، چی شده ماريا؟ چرا انقدر به هم ريختی؟
با غصه زمزمه كردم:
-ميكی مرده، همین الان يه نفر واسم نوشته بود مرده، ولی نباید چيزی به كسی بگم.
romangram.com | @romangram_com