#ویروس_مجهول_پارت_141

جرات این که اسمای مسخره ای که براشون گذشته بودیم رو جلوی جمع داد بزنم، نداشتم. به زحمت جلوی خنده ی عصبيم رو گرفته بودم و گفتم:

-خب واسه مورد اول بايد بگم كه اسماشون... "ميكی" و "مينی" هستش.

صدای شليک خنده ی جمعيت هوا رو شكافت و منم با دیدن این وضعیت، با خيال راحت خنديدم. جلوی خندیدنم رو گرفتم و ادامه ی صحبتم گفتم:

-اگه وقت اضافی بياد، می‌گم اونا رو بيارن تا ببينيد.

هم چنان داشتم حرف می‌زدم يا به قول برادرم، "گوش مفت برای حرفام گير آورده بودم" كه مجری با عجله از پله های سن اومد و آروم گفت:

-ببخشيد دكتر مورفی، اين رو دادن كه به شما بدم.

كاغذ رو از دستش گرفتم و سمت جمعیت گفتم:

-ببخشيد عزيزان، يه لحظه...

آروم کاغذ رو باز کردم و وقتی چيزی كه داخل کاغذ نوشته بود رو خوندم، خون به رگام يخ بست. پیامش کوتاه، ولی شوکه کننده بود: "ميكی مُرده، چيزی به كسی نگو!"

كلمه ی "مرده" به نظرم مواج و لرزون می‌رسيد. سرم داشت بدجور گيج می‌رفت، به متن فکر می‌کردم که يعنی چی؟! موشا كه از هر نظر سالم بودن؟ به جمعيت مشتاق رو به روم نگاه انداختم و زبونم رو با حركت كندی روی لبای خشكم كشيدم. به آهستگی پرسیدم:

-خب، اِ... كجا بوديم؟


romangram.com | @romangram_com